حضرت لوط - گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان

     

 

 

 

 

.: سایر زبان ها : عربی ؛ انگلیسی ؛ ترکیه ؛ فارسی :.

 

.: سایر بخش ها: دانلود کتابهای باستانی؛ ؛ اساطیر و افسانه های باستانی ؛ چهره های ماندگار ؛ انی کاظمی :.



حضرت لوط:.

لوط

 

لوط نام پیغمبری است علیه‌السلام، به موتفکات و او پسر خواهر ابراهیم علیه‌السلام، یعنی لوط‌بن‌هاران‌بن تارخ. (منتهی‌الارب).

طبری‌ گوید: لوط‌بن‌هاران‌بن تارخ و تارخ هو اخو ابراهیم. نام پیغمبری از بنی‌اسرائیل که شهرهای قوم به نفرین او به زمین فروشد و قوم او با پسران می‌ آرمیدند.

صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: لوط‌بن‌هام‌ان‌بن آزر برادرزاده ابراهیم که با عم خویش از بابل مهاجرت کرد. قوله تعالی لا فآمن له لوط و قال انی مهاجر الی ربی انه هو العزیز الحکیم. و از بابل به حران رفتند و به شام و از آنجا به زمین فلسطین رفتند، جایی که موتفکات خوانند و آنجا پنج پاره دیه بود و قوم لوط آنجا بودند، پس لوط آنجا بماند و ابراهیم با ساره به جانب مصر رفت. خدای تعالی لوط را پیغامبری داد بر آن پنج دیه و نام آنها صنعه و صعوه و عمره و دوما و سدوم. چون در فعلهای زشت بیفزودند و لواط کردند که پیش از ایشان هیچ کس نکرده بود، خدایتعالی میکائیل را بفرستاد تا آن بقعه را برگردانید، چنانکه گفت: فجعلنا عالیها سافلها. و فرشتگان پیش از آنکه آنجا رفتند به صورتی دیگر پیش ابراهیم آمدند و ایشان را گوساله بریان پیش نهاد که مهمان دارد بر عادت، چون بدانست که نه آدمیاند عظیم بترسید تاایشان او را به اسحاق و یعقوب بشارت دادند، قوله تعالی: فبشرناهاباسحاق و من وراء اسحاق یعقوب. و بعد از هلاک قوم خویش، لوط پیش ابراهیم آمد و او را بسیار چیز داد. و گور او همان موضع تواندبود. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص091، 191، 291 و 434 و الکامل ابن اثیر ص15 شود.

در قصص‌الانبیاء آمده: پس فرشتگان قصد شهرستان لوط کردند وابراهیم گفت: من با شما بیایم. گفتند: تو طاقت عذاب خدا نداری. گفت: ازحضرت آن توفیق خواهم و آنگه بر شتر نشست و با ایشان روانه شد. چون مقدار نیم فرسنگ راه رفتند، گفتند: یا ابراهیم! تو را بیش از این فرمان نیست، پس از شتر پائین آمد و به عبادت خدا مشغول شد وفرشتگان به شهرستان لوط رفتند و آن هفت شهر بود که فساد می‌کردند. و ابراهیم گفته بود که هرکه بدین عمل مشغول باشد حق‌تعالی ایشان را هلاک کند، پس ایشان برفتند و شش پاره شهر را هلاک کردند و شهری که آن را اسلام خوانند بماند از بهر آنکه بدان مشغول فعل بد نمیشدند و بدان جماعت نمیساختند، حق‌تعالی ایشان را نگاه داشت. از هر شهری صدهزار مرد جنگی بیرون آمدند چون فرشتگان به شهرلوط رسیدند دختران حضرت لوط را گفتند: آیا کسی باشد که ما رامهمان کند؟ گفتند: در این شهر کسی نباشد مگر توقف کنید تا پدر مابیاید. یک لحظه توقف کردند. لوط بیامد جوانان را دید به غایت خوبی وحسن صورت با خود اندیشه کرد که اگر این جماعت بدانند که چنین پسران رسیده است و ایشان بنگرند مبادا از فعل بد با ایشان زحمتی برسد. از این اندیشه و غم نفسی برآورد و گفت: هذا یوم عصیب، یعن یروز دشوار مرا پیش آمد. این بگفت و مهمانان را به خانه برد و زن لوط کافره بود بدید که روی ایشان چون ماه شب چهارده میتافت ازخانه بیرون آمد و قوم را خبر کرد که در خانه ما دوازده غلام است که در همه عالم مثل ایشان نیست. آن قوم رو به خانه لوط نهادند. قوله‌تعالی: و جاء قومه یهرعون الیه و من قبل کانوا یعملون السیئات. آن قوم به در خانه لوط آمدند و جمع شدند و گفتند: یا لوط! مهمانان رابیرون فرست. لوط از بیم آن در خانه را ببست و گفت: ای قوم دختران را به شما حلالی دادم این مهمانان را خوار مدارید، از خدا بترسید. قبول نکردند: «اءلیس منکم رجل رشید»; گفت: مگر در میان شما مردعاقل نیست؟ آن قوم قوت می‌کردند تا در خانه را باز کنند «قالوا: لقدعلمت ما لنا فی بناتک من حق و انک لتعلم مانرید»; لوط را گفتند: ما دختر تو را نمیخواهیم و به کار ما نیست و تو میدانی که ما که را میخواهیم. مهمانان را بیرون کن. «قال: لو اءن لی بکم قوة اءو آویالی رکن شدید »; گفت: ای قوم اگر مرا قوت بودی با شما حرب کردمی، اما چه کنم که مرا خویش و یاوری نمیباشد اما پناه به خدای‌تعالی میبرم که شر شما را از من و مهمانان من دور کند. جبرئیل‌دانست و با فرشتگان گفت که لوط عاجز شده بعد از آنکه لوط را بر درخانه زده بودند و سرش شکسته و سه مرتبه شکایت پیش مهمانان آورد و گفت: شر ایشان از شما دفع نمیتوانم کرد. فرمان خدای‌تعالی چنان بود که سه مرتبه شکایت کنند، پیش فرشتگان آشنائی ندهند چونبدیدند که خون بر محاسن لوط روان شده است او را گفتند: ما رسولان پروردگار توایم. ما را پیش تو فرستاد تا خویش و اهل بیت را از میان این قوم بیرون بری که امشب این قوم را عذاب میفرستیم. و اهل بیتلوط دختران او بودند. آن قوم در خانه لوط را کندند و درآمدند وگفتند: «یا لوط... اءلیس الصبح بقریب ». نزدیک صبح شد و ما رارها نکردی در این خانه. چون آن قوم به نزدیک مهمانان رسیدند خواستند که ایشان را بگیرند. جبرئیل بادی بر روی ایشان دمید. طمس شدند و طمس آن باشد که چشم و دهان و بینی یکی شود و روی ناپدید شود: «فطمسنا اءعینهم فذوقوا عذابی و نذر » یکباره آن قوم را نه چشم ماند و نه بینی و نه دهان، فریاد برآوردند که لوط جادوان درخانه آورده است، بعد از آن گفتند: ای لوط! بگو تا چشمهای ما را بینا کنند تا بازگردیم و توبه کنیم. جبرئیل پر بر ایشان مالید همه بینا شدندو دیگر باره قصد کردند نابینا شدند و هفت اندام ایشان خشک شد وفریاد برآوردند و امان خواستند پر دیگر بر ایشان مالید همه بینا شدند و بیرون آمدند. گفتند: فردا که این مهمانان از خانه لوط بیرون آیند ایشان را بگیریم و مراد خود حاصل کنیم. پس جبرئیل لوط را فرمود که برخیز و رختهای خود را برگیر و دختران را فرا پیش گیر و از آنجا بیرون رو. گفت: دروازه‌های شهر را بسته‌اند چگونه بدرروم؟ جبرئیل او و دختران او را برداشته بیرون شهر بنهاد و گفت: پیش ابراهیم بروید. ایشان روان شدند. زن لوط خبر شد چون نزدیک ایشان رسید،گفت: کجا میروید؟ گفت: عذاب خدا میرسد. در حال زمین او را بگرفت تابه زانو. لوط پرسید: چرا نمیآئی؟ گفت: زمین مرا بگرفت. گفت: عمل بدتو ترا بگرفت و بعضی گفته‌اند که هنوز در خانه بود که لوط زن را گفت‌که امشب عذاب خواهد آمد. گفت: من دروغ‌های تو را بسیار دیده‌ام. جبرئیل لوط و دختران را از شهر بیرون برد چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. در حالدیدند که جبرئیل پر بزد تا آسمان و تمام شهرها و دهها و کوهها رااز زمین برکند و در هوا برد، چنانکه برگ درختان نجنبید و کودک درگهواره بیدار نشد در آن شهرها هیچ کس خبردار نشد. ابراهیم علیه‌السلام طاقت عذاب نداشت بیفتاد. لوط او را در کنار گرفت تا بهوش آمد مینگریست تا صبح ظاهر شد. ندا از جلیل جبار آمد قوله‌تعالی: «جعلنا عالیها سافلها و اءمطرنا علیها حجارة من سجیل منضودمسومة عند ربک و ماهی من الظالمین ببعید ». چون نگفت: یا رسول الله! تو را نگفتم که طاقت آن نداری. گفت: یا جبرئیل! حال‌ ایشان چه باشد، گفت: همچنین روند تا به هفتم طبقه زمین و هیچ جا قرار نگیرند تا به دوزخ رسند و فردای قیامت فزع در دوزخ ظاهر شود و گویند این قوم لوط‌اند و آنگه در عرصات قیامت حاضرشان کنند و باز به دوزخ برند و ابراهیم بازگشت و لوط را با خود برد و در عبادت ایستادند – انتهی.

در قاموس کتاب مقدس آمده: لوط (پوشش) پسر حاران برادر ابرام است که در اور کلدانیان جائی که پدرش درگذشت متولد گردید، پس لوط ابرام و قارح را پیروی کرده به اتفاق ایشان به بین‌النهرین آمد (پیدایش 11: 13 و 23)، سپس از آنجا مسافرت اختیار کرد و به زمین کنعان و احتمال قوی هم میرود که به مصر درآمد(پیدایش 21: 4 و 5) و چون از مصر مراجعت کرد اموال و مواشی وحواشی خود و لوط را برون از حوصله حساب دیده از لوط درخواست کرد که از وی مفارقت گزیند، چه حوصله آن جناب جنگ و نزاع شبانان خود را با شبانان لوط برنتابید لوط را بر اختیار هر جا که بنظرش نیکو آید مخیر فرمود بنابراین لوط مرغزار اردن را که بهترین و نیکوترین علفزارهای اردن بود اختیار کرد. در خلال این احوال، در میان پادشاهان اطراف و حوالی اردن با کدر لا عمر جنگ در پیوسته از کدر لاعمر هزیمت یافته اغلبی اسیر شدند و لوط نیز با اسیران دیگر به اسیری برده شد. چون این معامله به سمع ابرام رسید، لشکری ازخدمتکاران خاصه خود ساز داده رفت و برادرزاده خود را آزاد ساخته و با خود بازآورد. خلاصه لوط به سدوم مراجعت کرد و هرچند که زیست و زندگی با اهالی آن شهر در نظر لوط بسیار ناپسند بود با وجود آن دودختر خود را به اشخاصی که از اهل آن شهر بودند تزویج فرمود وچون پیاله شرارت و بزهکاری سدومیان لبریز گشت، دو فرشته از جانب حضرت اقدس الهی به نزد لوط شده وی را از بلائی که بر شهر سدوم و عموره و ادمه و صبوئم و بالع که همان صوغر است فرود خواهد آمد بیاگاهانیدند، لیکن از بسیاری درخواست لوط وی را امر فرمودند که به بالع که قصبهای است کوچک فرار کند و اسم آنجا به صوغر تبدیل یافت و در حینی که فرار می‌کردند زوجه لوط به عقب نگریست. چون این مطلب خلاف امر الهی بود به ستون نمک مبدل گردید. از آن پس لوط از صوغر انتقال نمود و در کوهستان موآب سکونت گزید که آن زمین به هر دونسل وی که موآبیان و عمونیان باشند داده شد. (تثنیه 2: 9 مزامیر38: 8). در هر صورت لوط شخص متلون‌المزاجی بود، و حال اینکه کتاب مقدس وی را عادل مینامد. (2 پطرس 2: 7 و 8). (قاموس کتابمقدس). || دیار قوم لوط، ارض مقلوبه. (مسالک اصطخری ص46). جایقوم لوط ناحیتی است به شام ویران و کم مردم. (حدود العالم).





.: نوشته های آرشیو نشده :.
هر آمدنی رفتنی داشت. ما هم از پارسی بلاگ رفتنی بودیم.
[عناوین آرشیوشده]