اسطوره های تاریخ باستان - گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان

     

 

 

 

 

.: سایر زبان ها : عربی ؛ انگلیسی ؛ ترکیه ؛ فارسی :.

 

.: سایر بخش ها: دانلود کتابهای باستانی؛ ؛ اساطیر و افسانه های باستانی ؛ چهره های ماندگار ؛ انی کاظمی :.



تیتان ها و دوازده اولمپ نشین:.

 

یونانیها معتقد نبودند که خدایان کائنات را آفریده اند بلکه بالعکس،کائنات،خدایان را آفریده اند.آسمان و زمین پیش از به وجود آمدن خدایان شکل گرفته اند.آنها یعنی آسمان و زمین ،پدر و مادر بودند.تیتان ها فرزندان آنها بودند و خدایان دیگر نوه هایشان.

تیتان ها که اغلب آنها را خدایان بزرگ می خواندند، در اعصار بسیار دور فرمانروایان و ابر قدرتهای جهان هستی بودند. آنها کوه پیکر و از نیرویی گران و باور نکردنی برخوردار بودند.شمار این خدایان بسیار بود ،ولی فقط عده کمی از آنها در داستانهای اساطیری پدیدار می شوند.مهمترین خدای تیتان کرونوس(CRONUS) نام داشت که به زبان لاتینی ساتورن(SATURON)نامیده می شود. این خداوند تا زمانی که پسرش زئوس او را از سریرخدایی به زیر آورد و خود قدرت را به دست گرفت ،بر تمامی خدایان فرمانروایی می کرد.رومیان می گویند هنگامی که ژوپیتر ،یعنی همان زئوس،بر تخت خدایی نشست ،ساتورن به ایتالیا گریخت و "دوران طلایی"را با خود به آن دیار برد ،یعنی دورانی سراسر آکنده از صلح و آرامش و خوشبختی کامل که تا پاین دوران فرمانروایی وی پایدار بود.دیگر خدایان تیتانی بزرگ عبارت بودند از :اوسه آن(OCEAN)یا اقیانوس ،رودخانه ای که می پنداشتند جهان را دور می زند ؛و همسرش تتیس (TETHYS)؛هیپریون(HYPERION)پدر خورشید ،ماه و سپیده دم؛نیموزینه یا منموزینه(MNEMOSYNE)که معنی حافظه می دهد ؛تمیس(themis) که معمولا آن را عدالت ترجمه می کنند ؛و یاپتوس (Iapetus)که به خاطر پسرانش اطلس که دنیا را بر شانه هایش نگاه می داشت،و پرومتئوس که ناجی نوع بشر بود شهرت و اهمّیّت یافته است.از میان تمامی خدایان تیتانی اینان خدایانی بودند که با آمدن زئوس از بین نرفتند ،بلکه جایگاه و اهمیت کمتری پیداکردند.

از میان خدایانی که جانشین تیتان ها شدند،دوازده اولمپ نشین بزرگ از قدرت و مرتبتی والا و خارق العاده برخوردار بودند. این خدایان را بدان سبب اولمپی یا اولمپ نشین می نامندذ که کوه المپوس یا اولمپ منزلگه و کاشانه شان بود. درباره کوه اولمپ و اینکه چگونه جایی بوده است،اظهار نظر دشوار است.تردیدی نیست که در ابتدا آن را قله یک کوه می پنداشتند و به طور کلی آن را با بلندترین کوه یونان مقایسه می کردند، یعنی کوه اولمپوس یا الیمپوس در تسالی،در شمال شرق یونان.اما حتی در کهن ترین حماسه یونانی ،ایلیاد،این اعتقاد وجود دارد که اولمپ در منطقه ای اسرار آمیز و ناشناخته،بالاتر از تمام کوه های موجود دنیا ،قرار داشته است . در بخشی از داستان ایلیاد این چنین می خوانیم که زئوس از فراز"بلند ترین قله کوه رفیع اولمپ" که در اصل کوهی کوهی بزرگ بوده است،با خدایان سخن می گفته است.اما در بخش دیگر ایلیاد می خوانیم که اگر مشیت وی بر این قرار می گرفت می توانست تمام می توانست تمام دنیا و دریا را از کنگره اولمپ،که البته دیگر کوه نیست بیاویزد.با وجود این ،آنجا ملکوت و آسمان نیست.هومر پوزئیدون را بر می انگیزد بگوید که وی بر دریا فرمان می راند،و هادس بر مردگان،زئوس بر ملکوت اعلا،ولی اولمپ تحت اختیار این سه خداوند است.

این کوه هر جا که بوده ،دروازه ورود به آن ابر بسیار بزرگی بوده است که "فصلها" آن را نگه می داشتند. خانه و آشیانه خدایان در آن قرار داشت و خدایان همه در آن زنذگی می کردند ،می خوابیدند و با غذاهای بهشتی و نوشیدنیهای ویژه خدایان مهمانی و ضیافت می دادند و به چنگ آپولو گوش می سپردند .آنجا جایگاهی بسیار پر برکت و خجسته بود ، به قول هومر ،هیچ باد یا طوفانی آرامش اولمپ را بر هم نمی زد.


فصل پنجم: داستان طوفان:.



     آیا تو شهر شروپک Shurrupak را که برحاشیه فرات بنا شده است می شناسی؟ شهری بسیار کهن بود و خدایانی که در آن می زیستند پیر بودند. در آنجا انو خداوندگار افلاک، پدرشان، و ان لیل جنگاور رایزنشان، نین اورتای مددکار و انوگی Ennugi مراقب آبراهه ها بودند و با آنها اِآ Ea نیز بود. در آن روزها جهان سرشار بود. جمعیت رو به فزونی بود. جهان چون گاوی وحشی نعره سرمی داد و خدای بزرگ از صدای ناهنجارش برآشفت. ان لیل صدای ناهنجار را شنید و به عنوان رایزنی به خدایان گفت:« غریو مردم مرا به ستوه آورده و دیگر از قیل و قال آنان خواب و آرام ندارم. بدینگونه خدایان دل بر آن نهادند تا سیل بفرستند. اما خداوندگار اِآ Ea مرا رویایی هشداردهنده فرستاد. او با کلماتش در خانه نئین من نجوا کرد:« خانه نئین، خانه نئین، دیوار، آه دیوار، بشنو خانه نئین ». دیوار پاسخ داد:« ای انسان شروپک، پسر اوبارا- تو تو، خانه ات را ازهم بگسل و قایقی بنا کن. اموالت را به دور افکن، زندگی را حفظ کن. اموال جهان را به دیده تحقیر بنگر و روح خود را زنده نگاهدار. به تو می گویم، خانه ات را از هم بگسل و قایقی بنا کن. ابعاد کشتیی که تو باید بسازی این است: بگذار دکل اصلی آن برابر درازی آن باشد. سقف عرشه را چون طاقی که مغاکی عمیق را در برمی گیرد بساز. سپس نطفه تمام آفریدگان زنده را با خویش به درون کشتی ببر.»ادامه مطلب...

فصل چهارم: جستجوی زندگی جاوید:.



     گیلگمش به تلخی برای دوستش انکیدو گریست. چون یک شکارچی آواره بیابان شده در دشتها خروشید و با آزردگی گفت:« چگونه می توانم بیارامم، چگونه می توانم در آرامش باشم. اندوه، در قلب من جای گرفته است. برادرم اکنون چگونه است و من پس از مرگ چگونه خواهم بود. از آن رو که از مرگ درهراسم تا بدآنجا که می توانم خواهم رفت تا اوتنا پیشتیم Utnapishtim کسی که او را " دور افتاده " Favaway می نامند، بیابم. چون او به جمع خدایان راه یافته است ». بدینگونه گیلگمش در بیابان سفر کرد، در چمنزارها سرگردان شده در جستجوی اوتنا پیشتیم کسی که خدایان، او را از سیل رهانیدند به سفری دراز دست یازید. خدایان گذاشتند تا او در سرزمین دیلمون Dilmun باغ خورشید زندگی کند و در میان انسان ها تنها به او زندگی جاوید دادند.
ادامه مطلب...

فصل سوم: ایشتر و گیلگمش و مرگ انکیدو:.



     گیلمش طره های بلند گیسوانش را شست و سلاح هایش را تمیز کرد. موهایش را از روی شانه ها به پشت افکند. لباسهای لکه دارش را بدور افکند و جامه نو به تن کرد، ردای شاهی خود را پوشید و آن را محکم به خود پیچید. وقتی گیلگمش تاج خود را بر سر گذاشت، ایشتر شکوهمند سر بالا گرفت و زیبایی گیلگمش را دید و گفت:« گیلگمش، نزد من بیا و داماد من باش. نطفه جسم خود را به من عطا کن. بگذار من عروس تو و تو شوهر من باشی. برای تو گردونه ای از سنگ لاجورد و طلا مهیا خواهم ساخت. با چرخ های طلا و دسته های مسی و دیوهای قدرتمند طوفان به جای قاطران بارکش در خدمت تو خواهند بود. وقتی به خانه ما که عطر چوب سدر در آن پیچیده است وارد شوی آستانه و سریر آن به پاهایت بوسه خواهند زد. پادشاهان، حکمرانان و شاهزادگان در برابرت تعظیم کرده و برایت از کوه ها و دشتها باج خواهند آورد. میش هایت دو قلو و بزهایت سه قلو خواهند زایید. خر بارکش تو از قاطر پیشی گرفته، گاو هایت بی رقیب خواهند بود و آوازه اسبان گردونه ات در تند روی در دوردست ها خواهد پیچید.»
ادامه مطلب...

فصل دوم: سفر جنگل:.



     اِن لیل کوهستان، پدر خدایان سرنوشت گیلگمش را تعیین کرده بود. از این رو گیلگمش خوابی دید و انکیدو گفت:« معنای خواب این است: پدر خدایان به تو فرمانروایی داده است و تقدیر این است. زندگی جاوید تقدیر تو نیست. از این بابت غمی به دل راه مده، اندوهگین و دژم مباش. او به تو توانایی بست و گسست امور داده است تا ظلمت و نور بشریت باشی. او تو را به گونه ای بی همتا بر مردم چیره ساخته و در نبردی که هیچ فراری یی از آن جان بدر نخواهد برد، در تاراج و تهاجمی که راه بازگشت ندارد، پیروزی بخشیده است. اما از قدرت خود به ناروا بهره مگیر، با خدمتکارانت در قصر به داد رفتار کن و در پیشگاه شمش عادل باش ». خداوندگار گیلگمش افکار خود را به سرزمین زندگان معطوف کرد. به سرزمین سدرها، خداوندگار گیلگمش اندیشید. او به خادم خویش انکیدو گفت:« وقتی تقدیر مرا تعیین کردند من هنوز نام خویش را بر سنگ ننگاشته بودم. بنابر این به سرزمینی که سدر در آن است خواهم رفت. عزم آن دارم تا نام خود را در مکانی که نام مردان بلند آوازه دنیا را در آن نوشته اند، بنگارم. در مکانی که نام هیچ مردی درج نگشته است. بنای یادبودی به افتخار خدایان بر پا خواهم داشت.ادامه مطلب...

گیگامش = فصل 1: فرارسیدن انکیدو ( Enkidu ):.



     گیلگمش به جهان برون رفت. اما کسی را که در برابر بازوان او یارای ایستادن داشته باشد نیافت، تا به اروک بازگشت. اما مردان اروک در خانه خود زمزمه کردند:« گیلگمش ناقوس خطر را برای سرگرمی خویش می نوازد. خشم او روز و شب نمی شناسد. پسری نزد پدر نمانده است، زیرا گیلگمش همه را می برد. لیکن پادشاه می بایست چوپان مردم خویش باشد. شهوت او باکره ای را به معشوقش خواه دختر جنگاور یا همسر اعیان، وا نمی گذارد. با این همه او خردمند، خوبرو، مصمم و چوپان شهر است.
     خدایان نوحهء آنها را شنیدند. خدایان آسمان بسوی خداوندگار اروک، بسوی انو Anu خدای اروک فریاد زدند: « ایزد بانویی او را ساخت: قوی چون گاوی وحشی. کسی تاب ایستادن در برابر بازوانش را ندارد. پسری نزد پدر نمانده است. زیرا گیلگمش همه را می برد و اینچنین است پادشاه، چوپان مردم خویش. شهوت او باکره ای را به معشوقش، خواه دختر جنگاور یا همسر اعیان وا نمی گذارد. وقتی انو نوحه آن ها را شنید، خدایان بسوی ارورو Aruru ایزد بانوی آفرینش بانگ برداشتند: « آه، ارورو، تو او را آفریدی، اینک هماورد او را خلق کن، بگذار مانند او باشد چون بازتابی از وی، همزاد خودش. قلبی پر طوفان در برابر قلبی پر طوفان. بگذار با یکدیگر خوش باشند و اروک را آسوده بگذارند ».
ادامه مطلب...

سیمُرغ:.

نام یکی چهره? اسطوره ای-افسانه‌ای ایرانی است. او نقش مهمی در داستان های شاهنامه دارد. کنامش کوه اسطوره‌ای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را می پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی می‌کند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری می‌رساند و... جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسیگوی نیزسیمرغ را چهره? داستان خود قرار داده‌اند.

نشان سیمرغ در دوره ایران ساسانی، بر بسیاری از جاها نقش بسته و شاید نشان رسمی امپراتوری ایران بوده باشد. نگاره های کشف شده بر بخش غربی دیوار افراسیاب، در شهر سمرقند، شاه یا شاهزاده ای را نمایش می دهند که نشان سیمرغ، همانند جامه خسرو پرویز بر دیوار طاق بستان، روی جامه اش نقش بسته. پژوهشگر نگاره های دیوار افراسیاب بر این باور است که این نگاره، پیکر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی را نشان می دهد، چون بیش از یکصد پیکره بر روی دیوار افراسیاب وجود دارند، اما فقط یک نفر جامه اش به نشان سیمرغ آراسته شده. جامه ای دیگر از ابریشم، از دوران ساسانی، در موزه سرنوچی پاریس به نمایش گذاشته شده که همان نشان را دربر دارد. شمار فراوان کاشی های بازمانده از ایران ساسانی، همچنین چندین کاسه و ظرف سیمین و زرین نیز، سیمرغ را در همان قالب و همان نقش نشان می دهند.

پیشینه حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان می‌رسد. آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می‌آید، می‌توان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام «ویسپوبیش» یا «هرویسپ تخمک» که در بردارنده? تخمه? همه? گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای «وروکاشاً» یا «فراخکرت» قرار دارد. کلمه? سیمرغ در اوستا به صورت «مرغوسئن» آمده که جزء نخستین آن به معنای «مرغ» است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شده‌ است و به هیچ وجه نماینده? عدد ?? نیست؛ بلکه معنای آن همان نام «شاهین» می‌شود. شاید هدف از این واژه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده ‌است. (?)

سیمرغ پس از اسلام هم در حماسه‌های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می‌یابد. سیمرغ در شاهنامه? فردوسی دو چهره? متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد. زیرا همه? موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضاد هستند. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، فاقد استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می‌شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد «زال» آغاز می‌شود.

«سام» پدر زال فزمان می‌دهد فرزندش را که با موهای سپید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود. سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش می‌افکند، زال را به آشیانه می‌برد و می‌پرورد. سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده ‌است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ) (?) به سراغ زال می‌آید، سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او می‌دهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند. سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک های مهمی به زال می‌کند. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده‌ است و سیمرغ با چاره جویی به هنگام، این مشکل را بر طرف می‌کند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی می‌آموزد موفق می‌شود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند. سیمرغ هم چنین زخم های بدن رستم را درمان می‌کند.

اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزله? موجودی مادی تصویر می‌شود، اما صفات و خصوصیت های کاملاً فرا طبیعی دارد. ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می‌ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان، دلیل تعلق آنها با جهان مادی نیست. سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون «گرشاسب نامه» اسدی توسی، چهره‌ای روحانی و فرا طبیعی ندارد. اصولاً جز در بخش اساطیری شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیری اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر می‌شود، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می‌یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عنصرهای فرهنگ اسلامی جذب می‌گردد. اما روشن نیست که دقیقاً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغه? عرفانی گرفته ‌است.

پس از شاهنامه? فردوسی کتاب های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمده ‌است. از جمله? آنها کتاب ها و رساله های زیر را می‌توان بر شمرد: رسالة الطیر ابن سینا، ترجمه? رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامه? علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمه? دوم قرن ششم در سرزمین شام نوشته شده‌است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.

منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دسته? خاصی از انسان‌ها تصویر می‌شود. سختی های راه باعث می‌شود مرغان یکی یکی از ادامه? راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف می‌رسند و در حالتی شهودی در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «دکتر شفیعی کدکنی» بر این باورند که در این داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است. سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادرک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه». سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است، نیز می‌شود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار می‌دهد.

 

 


   1   2   3      >



.: نوشته های آرشیو نشده :.
هر آمدنی رفتنی داشت. ما هم از پارسی بلاگ رفتنی بودیم.
[عناوین آرشیوشده]