يادمه يه روزي اتقاقي با يه جووني آشنا شدم كه به قول ما مخش خيلي پربود! خيلي!!! يادمه يه روزايي ساعتها با اون جوون كلي بحث ميكردم اونقدر كه هردو خسته مي شديم و به نتيجه نمي رسيديم! حالا مي خوام بگم از همون موقع بود كه چشاي من به دور وبرم تازه باز شد... مي خوام بگم كه يادم رفت ازش تشكر كنم بابت حرفاش بابت تحملي كه داشت!(تا منو قانع كنه!) اگه اون جوون دوست داشت گاهي اوقات اين بنده حقير يه دنده! مي تونه كمكش كنه...
خوشحالم از اينكه پيشرفت كردي... دوست دارم دوباره بحث كنم!
...