ساپفو و فائون - گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان

     

 

 

 

 

.: سایر زبان ها : عربی ؛ انگلیسی ؛ ترکیه ؛ فارسی :.

 

.: سایر بخش ها: دانلود کتابهای باستانی؛ ؛ اساطیر و افسانه های باستانی ؛ چهره های ماندگار ؛ انی کاظمی :.



ساپفو و فائون:.

داستان عشق ساپفو به فائون Phaon و پریدن ساپفو از صخره های لئوکادیان Leucadian در نتیجه اهانت های فائون به ساپفو ، هر چند به طور ضمنی اعتقاد قوی نسبت به این باور وجود دارد ، به نظر نمی آید که بر بنیان های تاریخی محکمی استوار باشد . در حقیقت یک لطیفه گوی در گلچینی ادبی این گونه توضیح می دهد که ساپفو در گورستانی در ائولیک به خاک سپرده شد .[ 4 ] هنوز فائون برای تمام اسطوره های که در اطراف اسمش گردآمده ، برای دلربایی معجزه گرش و عشق نامحسوسش ، شاید یک شخصیت واقعی داشته باشد .همانند دیگر قهرمانان ، احتمالاً او در دوره ای خیلی پیشتر از آن اخباری که به ما رسیده است زندگی می کرد . گفته شده است که او قایقرانی در میتیلنه ( مقایسه با قطعه 140 ) بوده است ؛ کسی که به وسیله آفرودیت به او جوانی و زیبایی فوق العاده ای اهدا شده بود ، به پاداش یک عبور دادن ناچیز به وسیله قایق ، از یک طرف رودخانه به سمتی دیگر . سرویوس Servius کسی است که این مطلب را در 400 م نوشته است .( مقایسه با p.39 ) می گوید که او ( آفرودیت ) جعبه ای مرمرین از مرهمی به او ( فائون ) داد که تاثیرش این بود ، تمامی زنان را در خودش گرفتار می کرد و آن ( ساپفو ) یکی از اینان بود ـ او اشاره ای به نام آن زن نمی کند ـ که خودش را در کمال ناامیدی از صخره ای در لئوکاس به پایین پرتاب کرد . سرویوس توضیح اضافی دیگری نیز در ادامه از سندی که مربوط به مناندر Menander می شود می آورد و می گوید که پرستشگاهی به وسیله فائون در لسبوس بنیان نهاده شد . زیبایی فائون و جذبه شیدایش مبدل به ضرب المثلی شد . هرچند پلینی Pliny می گوید که فائون هدف عشق ساپفو شد زیرا فائون ریشه نرینه گیاهی را که ارینگو eryngo  یا احتمالاً همان درخت راج دریایی نامیده می شد ، پیدا کرده بود و آن همانند یک افسون عاشقی عمل می کرد . و هنگامی که آتنئوس از برگ های کاهو صحبت می کند که از آن ها به عنوان  خواص غذای و ضد آفرودیسم استفاده می شد ، او می گوید که در داستان کالیماخوس Callimachus آفرودیت ، آدونیس را در زیر برگ های کاهو پنهان می کند ، این بیانی تمثیلی از شاعران است ، که قصد دارد نشان دهد که آنان که هستند خیلی خوگرفته به استفاده از برگ های کاهو ، خیلی کم با لذات عشق سازگاری دارند . کرتینیوس می گوید هنگامی که آفرودیت به فائون عشق داد او را در برگ های کاهو پنهان کرد ؛ اما مارسیاس جوان می گوید که آفرودیت او را در میان علفزاران جو پنهان کرد . نویسندگان خیالپردازی که از وجود ساپفوی دومی حمایت می کنند ، معتقدند کسی که در دام عشق فائون گرفتار آمد ، ساپفوی شاعر نبود ، بلکه همان ساپفوی دومی بود که تمامی این داستان های پوچ به او منتسب است و نویسندگان کمیک آن را نشر دادند . قصه عشق مصرانه ساپفو علت فرار فائون به سیسیل بود ، جاییکه ساپفو تا آن جا او را تعقیب کرد . رساله ساپفو که پیشتر از آن سخن به میان آمد (p.3 ) بنیان بزرگترین بخش این افسانه است . کتیبه سنگ مرمرین پارین ( مقایسه با p.9 ) از روی یقین به حرکت با کشتی و فرار از میتیانه به سیسیل ساپفو اشاره کرده است . هر چند علم وقایع نگاری هیچ چیزی درباره فائون و درباره علت مسلم تبعیدش به ما نمی گوید ؛ برخی می پندارند که او مجبور به ترک کشورش به دلایل سیاسی بود ، اما هیچ اثری از این وقایع در نوشته های او وجود ندارد و نه گزارشی که نشان دهد که او علاقمند به امور سیاسی بود . استرابو در اثر "جغرافیا" که پیشتر ذکری از آن به میان آمد(P.10  )، می نویسد : «  صخره سفیدی که از لئوکاس به سمت دریا در امتداد است و نزدیک سفالینا Cephallenia وجود دارد ، نامش را از سفیدی همان صخره گرفته است . بر روی صخره لئوکاس Leucas پرستشگاهی از آپولون وجود دارد ، و مردم بر این باور بودند که پریدن از روی آن پایان عاشقی است . از این رو ساپفو اولین کسی است که از روی آن پرید ، چنانکه مناندر در جایی گفته است ،" به دنبال فائون مغرور ، به جنون شدیدی دست یافت ، و خودش را از صخره های فارسین Farseen به پایین پرتاب کرد ، و در حال استغاثه به درگاه خداوندگار و سرورش آپولو بود ". پرتگاه ذکر شده لئوکاس در حال حاضر بخشی جدا از خشکی است که جزء جزایر ایونیا است ، مشهور به سانتا مائورا Santa Maura ، دورتر از سواحل ناهموار و خشن آکارنانیا قرار دارد . داستان جسارت ساپفو و پرتابش از صخره لئوکادین Leucadian ، به کرات توسط اوید ذکر شده است و جای شکی در آن نیست ، به استثنای آنانی که به ساپفوی دومی معتقدند ، که تا همین دوره نیز وجود دارند . هنوز چیز عجیبی است که از آن همه نویسندگانی که شرح سقوط ساپفو را گزارش کردند ، نمی دانند که بازتاب این پرش چه بود ـ آیا سقوطی مرگبار بود یا این که عشق را برایش به ارمغان آورد ؟ علاوه بر این بطلمیوس هفایس Ptolemy Hephaestion ( حدود 100 م ) ، کسی که خلاصه ای از آثارش موجود است و با نام میریوبیبلیون فوتیس Myriobiblion of Photius منتشر گردید ، لیستی از نام مردان و زنانی را می آورد که از صخره لئوکادین پریده بودند و جنون عشقشان درمان یافته بود و یا این که به هلاکت رسیدند ، اما هیچ اشاره ای به نام ساپفو نمی کند . پرطمطراق( جزئی) شمردن پریدن ساپفو ، به طور کل بر یک باور عامیانه امروزی بنیان نهاده شد ، که به وسیله ادیسون Addison مفروض گردیده بود ، که متکی بود نه خیلی کم به تصوراتش بر اطلاعاتش ،" با وجود منش حساسش" چنانکه وارتون اظهار  می کند در "دویست و سی و سومین تماشاچی" ، 27 نوامبر 1711 . ادیسون در "ساپفوی لزبین " می گوید : " در عشق به فائون ، رسید به معبد آپولو و چون عروسی لباس پوشید ، در جامه ای به سفیدی برف . او تاجی از مورد سبز بر فرق سر نهاد ، و در دستانش آلت موسیقی که خودش ساخته بود . سپس نغمه ای روحانی برای آپولو نواخت ، آنگاه سودا زده تاج گلش را به یک سوی معبد انداخت ، و چنگش را به سویی دیگر . او سپس لباسش را چونان باکره ای اسپارتی جمع کرد و در میان هزاران تماشاچی ، که دلواپس سلامتی او بودند و نذوراتی برای رهاییش پیشکش خدایان کردند ، سپس به سرعت به سمت بلندترین نقطه کوه روان شد ، جاییکه مکرراً در بندبند اشعارش آمده بود ، که ما قادر به درکش نیستیم ، که با بی باکی متهورانه ای که ما قابل به درکش نیستیم ، او خود را از چنین صخره ای به پایین پرتاب کند ، حتی نمونه آن را در کسانی که سعی کرده بودند از این صخره خطرناک به پایین پرتاب کنند نیز ندیده بودیم . افراد بسیاری داستان اورا نقل کردند و گفتند که ما او را دیدیم که به دریا افتاد و از این رو هرگز روی خوسبختی را ندید . هر چند کسان دیگری نیز اظهار داشتند که او هرگز از بالای صخره به پایین نیامد بلکه او به قویی مبدل گشت ، چنانکه در حال سقوط بود ، و آنها او را در حال پرواز در آن شمایل دیدند . اما سفیدی و در اهتزاز بودن  جامه اش ممکن نیست که فریب دهد آنان را که این چنین متصورش کنند و آیا این امکان وجود ندارد که واقعاً تغییر شکل داده باشد به  پرنده ای خوش الحان و غمین ؛ این هنوز تردیدی در میان لزبین هاست . آلکایوس شاعر غنایی معروف  ، کسی که برای مدتی عاشق شوریده ساپفو بود ، به دماغه لئوکات رسید ، هوا رو به تاریکی گذاشته بود و او می خواست جلوی پریدن ساپفو را بگیرد ؛ اما شنید که ساپفو پیش از او آن جا بوده است ، و جسدش را در هیچ کجا پیدا نکرد ، او برای این سقوط ساپفو بیش از حد گریست، و گفته شده است که در رثای او قصیده ای صدو بیست وپنج بیتی در شرح واقعه سرود .»

قابل توجه است که بخشی از صخره سانتا مائورا یا لئوکادی ، امروزه با نام "پرتگاه ساپفو" شناخته می شود ، حتی در دوره های تاریخی به عنوان مکانی که از آن جا محکومین به مرگ را به دریا پرتاب می کردند ، مورد استفاده قرار می گرفت . گفته شده است که مردم به کار می گرفتند ، تعدادی از پرندگان را به اندام های محکومین می بستند و آن ها را با پرهای شکسته شده ای می پوشاندند تا در هنگام سقوط به آن ها نیروی پرواز بدهد و سپس قایق های برای بلند کردن جسد آن ها می فرستادند . اگر آن ها زنده می ماندند ، آنان را می بخشیدند . منقدین نکته سنجی که تمام داستان های شگفت انگیز ساپفو را رد کرده اند ، همه آن ها را اشتقاقی از اسطوره عشق آفرودیت و آدونیس ، کسی که در شکل یونانی شده به فائتون Phaethon  یا فائون مشهور است  ،می دانند . تئودور کاک ( رک. مقدمه ،p.xvii ) آخرین شارح این دیدگاه است ، و او آنان را بیش از اندازه خیال پرداز می داند ، حتی گواهی می دهد که مینوس Minos به عنوان نمایشگر خورشید و بریتومارتیس Britomartis نماد ماه ، تفسیری بر صخره لئوکادین است . همانا این افسانه پیش از کمیک های آتیک پدیدار نگشته است ، در حدود 395 ق م ، بیش از دو قرن پس از مرگ ساپفو مطرح گردید . و افسانه صخره لئوکادین امکان دارد که منتسب شده بود به او تا از داشتنش اغلب ذکری به میان آید تنها محض استعاره ای شاعرانه گرفته آید از یک کفاره ای آیینی که با پرستش آپولو مرتبط است ؛ بازتاب اتفاقاتی که در ستیسکوروس Stesichorus و آناکرئون Anacreon  می افتد ، احتمالاً در مورد ساپفو نیز به کار گرفته شده است . برای مثال آتنئوس شعری را از ستیسکوروس درباره دوشیزه ای به نام سالیسا Calyca ذکر می کند که عاشق جوانی به نام یواتلیوس Euathlus بود ، و به گونه ای شرمگین از آفرودیت می خواست که او را همسر آن مرد جوان کند ؛ اما هنگامی که مرد جوان او را به استهزاء گرفت ، خودش را از صخره ای پرتاب کرد : و او می گوید که نزدیک لئوکاس واقع شد . آتنئوس می گوید که شاعر مخصوصاً دوشیزه ای باحیا را به تصویر می کشد ، که او حاضر نبود به زندگی با جوانی که چنین برخوردی با او داشت ، اما درخواستش از آفرودیت اگر شدنی می شد او می توانست با جوان ازدواج کند و همسر او گردد ؛ و اگر این چنین نمی شد او توانایی خلاص کردن خودش را از زندگی داشت . و آناکرئون در قطعه ای که از او به وسیله هفائستون Hephaestion باقی مانده است ، می گوید ، چنانکه آن ضرب المثل شده است ، " اکنون طلوعی دوباره دارم ، خمار عشقم ، شیرجه می روم از صخره لئوکادین در امواج نقره فام " .

و ساپفو با هاله ای نورانی

         .....

طره آبنوسیش بر ابروانش آرمیده

آه شاعر زنان ، هیچ کس بر تو پیشی نگرفت

پرتگاه ، هنوز در آسودگی بسر می برد !

( خانم ای . بی . برونینگ )

ساپفو عاشق شد ، و بیش از یک مرتبه نیز عاشق شد ، و تا حدی تاسف انگیز نیز عاشق گردید ؛ هرچند که این عشق نباید به جنون و سقوط مرگبارش از لئوکات منجر شود ، چنان که افسانه های غیربایسته وانمود می کنند . با اینحال وجود دارد ، ادوین آرنولد دنبال می کند و بسط می دهد گزافه های شدیدتری را نسبت به سقوط از لئوکات که دل ممکن است سقوط کند ؛ دریاهای نومیدی سردتر از دریای آدریاتیک که در آن گرفتار آمده است .

 





.: نوشته های آرشیو نشده :.
هر آمدنی رفتنی داشت. ما هم از پارسی بلاگ رفتنی بودیم.
[عناوین آرشیوشده]