اسطوره های تاریخ باستان - گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان

     

 

 

 

 

.: سایر زبان ها : عربی ؛ انگلیسی ؛ ترکیه ؛ فارسی :.

 

.: سایر بخش ها: دانلود کتابهای باستانی؛ ؛ اساطیر و افسانه های باستانی ؛ چهره های ماندگار ؛ انی کاظمی :.



هومر ، در داستان " ایلیاد " که مجموعه 24 قسمتی از اشعار حماسی اس:.

 هکوب ، همسر پریام ، شاه تروا در انتظار فرزندی بود . پیش از انکه کودک متولد شود ، پیشگویان خبر دادند که او سرنوشت شومی خواهد داشت و سبب نابودی و ویرانی کشور تروا خواهد شد . هکوب ، نام فرزند خود را که پسر بود ، پاریس گذاشت اما پریام دستور داد که پاریس را دور از چشم مادر بربایند و بر کوه " آیدا " بگذارند تا طعمه حیوانات وحشی شود . ولی این کودک رها شده را چوپانان یافتند و بزرگش کردند . ، پاریس در هوای مطبوع و جانبخش کوهستان آیدا رشد کرد و در ورزشهای گوناگون استاد شد ، چندان که آوازه نیرمندی و برازندگی او در همه جا پیچید و به گوش پدر و مادرش رسید ، پریام ، فرزند را به حضور طلبید و چون او را جوانی نیرومند و باهوش یافت ، برای یک ماموریت مهم به دربار منلاس ، فرمانروای " اسپارت " فرستاد .
پاریس در دربار منلاس ، " هلن " را دید که در زیبایی بی همتا بود . هلن و پاریس از دربار منلاس گریختند و به تروا رفتند . این ماجرا بر منلاس گران امد و شکایت به نزد برادر خود ، " آگاممنون " سلطان قدرتمند " مسینا " برد . آگاممنون ، نیز نتوانست چنین توهینی را به خود و برادرش بپذیرد . پس دستور داد تا سرداران و فرماندهان سراسر یونان با لشکریان خود جمع شوند و به قصد انتقام ، راه تروا را در پیش گیرند .
بزودی سپاهی عظیم از یونانیان انتقامجو سوار بر کشتیهای جنگی به حرکت در امد ، از دریای اژه گذشت و قدم به ساحل توا ، در مدخل تنگه " داردانل " نهاد . از ان سو جنگجویان تروا به فرماندهی " هکتور " برادر بزرگتر پاریس ، دروازه بزرگ قلعه تسخیر ناپذیر را بستند و برای دفاع آماده شدند .
در جنگ تروا ، یونانیان با سردارانی همچون " آشیل ، اولیس ، نستور و پاتروکل " قصد نابودی تروا و انتقامگیری را داشتند که ... بر خلاف انتظار انها ، در نخستین روزهای جنگ ،  پاتروکل ، بدست هکتور سردار یونانیان کشته شد . به خونخواهی پاتروکل ، آشیل قدم به میدان نهاد و  هکور را به مبارزه تن به تن طلبید . کتور از قلعه بیرون آمد ، اما خبر نداشت که آشیل رویین تن است و هیچ اسلحه ای به او کارگر نیست . مادر آشیل چون هنگام تولد فرزندش از پیشگویان شنیده بود که این کودک در جنگ تروا کشته خواهد شد ، فرزند خود را را به سوی رود " ستو " برد و در آبهای جادویی رود شستشو داد تا هیچ اسلحه ای به او کارگر نشود . اما ، آب به پاشنه آشیل که در میان دو انگشت مادر بود نرسید و بدینسان تنها از همانجا می شد به آشیل اسیب رساند .
جنگ هکتور و آشیل از وقایع هیجان انگیز  " حماسه ایلیاد " است . این نبرد تن به تن و طولانی ، سرانجام به پیروزی آشیل و کشته شدن هکتور انجامید ، آشیل به انتقام پاتروکل ، پاهای هکتور را با طناب به ارابه خود بست و در حالی که اهالی تروا شیون کنان از بالای دیوار قلعه به صحنه دلخراش می نگریستند ، پیکر بی جان هکتور را به هر سو می کشید .
کاهن معبد تروا ، راز آشیل را برای پریام و پاریس فاش کرد و گفت که او را فقط با هدف قرار دادن پاشنه پایش می توان کشت . روز بعد پاریس به خونخواهی برادر به میدان رفت و آشیل را به مبارزه طلبید . آشیل ، مطمئن به میدان رفت و پیکار آغاز شد ، پاریس جنگ و خونریزی را به قدری ادامه داد که سرانجام فرصتی یافت و نیزه را با تمام قدرت به پاشنه آشیل کوبید و ... بدین ترتیب ان سردار بزرگ را کشت .
این جنگ  سالها طول کشید . برج و باروی بسیار محکم تروا اجازه نمی داد سربازان یونانی بتواند فکر ییروزی را در سر بپروانند . کسی که نمی دانست که عاقبت این جنگ چه میشود و چگونه پایان می پذیرد . سربازان ، خسته و سرداران نا امید شده بودند .
در این مدت ، اولیس نقشه ای زیرکانه در سر می پروراند . او که فرمانوای ایتاکا بود و از رهبران جنگ تروا به شمار می رفت در خردمندی شهرت داشت .ش


خشم آشیل » ایلیاد:.

بسرای، ای بغدخت ! خشم آشیل پور پله را ؛ آن خشم گجسته و زیانبار را که تیره روزیهایی بیشمار برای آخاییان به بار آورد ؛ روانهای راد و بخشندة انبوهی از قهرمانان را به نزد هادس درافکند » از آن زمانی که آگاممنون پادشاه جنگاوران و آشیل مینوی ، میانشان ستیزه درگرفت . ایزد آپولون میان این دو پهلوان ستیزه درمی افکند و بیماریی مرگبار را بر سپاه مستولی می کند . این از آن روست که شریسه کاهنِ آپولون خوار داشته شده است . شریزئیس دختر کاهنِ آپولون ـ ایزدی که تیرش تا دور جای راه دارد ـ در نزد آگاممنون ـ پادشاه آخاییان ـ به عنوان غنیمت جنگی ، اسیر آمده است . کاهن روبه آخاییان عجز و لابه می کند و دخترش را در ازای تقدیم هدایایی دیگر ، خواهان است . آخاییان به این معامله راضی اند اما آگاممنون ، رضایت نمی دهد و می گوید : « اما دخترت ! بدان که هرگز او را نخواهم رهانید ؛ پیری پیش از آنکه برهانمش ؛ در کاشانه ما ، در آرگولید ، بدور از میهن ، آنگاه که پیشه ای را می ورزد و در بستر با من دمساز است ، در خواهد یافت .» کاهن می هراسد و گلایه اش را به نزد آپولون می برد . آپولون خشمگین از المپ به زیر می آید و در طی نه روز کومه ها و کشتی های آخاییان را به آتش می کشد . در دهمین روز آشیل خطاب به آگاممنون می گوید که ما به سمت وطنمان برمی گردیم ، زیرا جنگ و طاعون ما را از پا در آورده است . باید از خوابگزاری علت این تیره روزی را بپرسیم « زیرا خوابها نیز انگیخته و آینده از سوی زئوسند » تا بدانیم چرا آپولون این گونه بر ما خشم گرفته است . آنگاه کالشاسِ خوابگزار ، کسی که « آنچه را که هست ، آنچه را که خواهد بود ، نیز آنچه را که بوده است می دانست » ؛ با آنان گفت : اگر مرا از خشم پادشاه در امان داری با تو می گویم علت این طاعون و بدبختی را ؛ زیرا آنگاه که « پادشاهی بر ناتوانی فرودست خشم می گیرد ، نیرومند پادشاه است ، و اگر این زمان خشم و کین خویش را فرو می خورد ؛ دشمنی و کینه اش را ، در ژرفای سینه اش نگاه می دارد ، تا آنگاه که بتواندش توخت و به انجام رسانید » آشیل به خوابگزار امان می دهد و او را تحت حمایت خویش می گیرد و سپس خوابگزار می گوید که آپولون از آن رو آزرده است که « آگاممنون ، کاهن وی را به ناسزا خوار داشته است و سر از آن بر تافته است که سرْبها بپذیرد و دخترش را رهایی بخشد .» و این رنج و محنت تنها با باز پس دادن دخت کاهن از اردوگاه رخت بر می بندد . آنگاه آگاممنون خطاب به خوابگزار می گوید : شریزئیس در نزد من گرامی است « حتی او را بر کلیتمنستر ، بانوی پذیرفته و قانونیم برتر می نهم . او از بانوی من ،در زیبایی پیکر و اندام ، نیز در خوی و منش و چیرگی و چربْکاریِ دستان ، هیچ کم ندارد و از او باز نمی ماند . هر چند که اینچنین است ، من بدان خشنود خواهم شد که وی را باز گردانم ، اگر این کار کاری شایسته و ارزنده باشد .» اما شما چه پاداشی دیگر به من می دهید؟ آشیل گفت : تو شریزئیس را باز پس ده و ما پس از فتح تروا ، تاوان تو را چند برابر ، خواهیم داد . آگاممنون می پذیرد که شریزئیس را  به همراه صد گاو نر جهت قربانی باز پس دهد اما تاوان این عمل را از آشیل و دیگر سردارانش می خواهد . برای آگاممنون ، بریزئیس که پاداش آشیل از غنایم جنگی بوده است ، کفایت می کند . آشیل با غضب گفت : « آه ! ای نگونبخت که از ننگ و بی آزرمی پوشیده شده ای ! ای جویندة سودا و سود ! ... من از آن بدینجا نیامده ام که با ترواییان ... نبرد آزمایم . آنان انگیزه کردارهای من نیستند ، آنان هرگز گاوان یا مادیان های مرا نربوده اند ... ما به دنبال تو آمده ایم تا جانت را از شادمانی سرشار داریم و به نام مِنِلاس و تو ، ای سگْ روی ! از ترواییان بخواهیم که رفتار ناروایشان را تلافی و تدارک کنند » و حال تو می خواهی که پاداشی را که به من ارمغان شده ، بازستانی . من هم اکنون به کشور خویش می روم و تو را تنها می گذارم . و آگاممنون گفت : « من آن نیم که از تو در خواهم که به پاس من در اینجا درنگ کنی و بمانی ... اگر تو نیک نیرومندی ، آنرا وامدار خدایی هستی و در گروِ او ... من بریزئیس نیکورخسار که پاداش توست به همراه خواهم برد ، تا تو بدانی که تا چه پایه بر تو خشمگینم »

 

 Giovanni Battista Tiepolo, 1757, Fresco Villa Valmarana , Italy

پس آشیل در این میانه ماند که آیا به جنگ آگاممنون برخیزد یا آنکه خشمش را فروخورد ؟

 

 در این هنگام « آتنا که در پشت وی ایستاده بود و تنها به چشم او می آمد ـ زیرا هیچیک از آن دیگران او را نمی دیدند ـ گیسوان زرین آشیل را در کشید » و او را به آرامش دعوت کرد و آشیل فرمانش را پذیرفت و گفت : « آنان که از خدایان فرمان می برند ، نزد آنان گرامی خواهند بود و خدایان ، به یکبارگی ، به خواسته هایشان گوش فراخواهند داد .» آشیل سپس به نزد آگاممنون رفت و گفت : « ای مشکِ می ! ای کسی که چشمت به چشم سگ می ماند و دلت به دل میش ! هرگز یارای آن را نداشته ای که همزمان با سپاهیانت زره در بر کنی و همراه با دلیرترین آخاییان در کمین دشمنان بنشینی ؛ جنگیدن به تن خویش ، در چشم تو ، با مرگ برابر است . ... تو پادشاهی هستی که مردمان را فرو می کشد و می اوبارد ‌‍[ می بلعد ] ... » در این لحظه نستور سخنور ، آگاممنون و آشیل را نصیحت می کند تا آگاممنون ، دست از بریزئیس بردارد و آشیل محترمانه با پادشاه سخن گوید اما آشیل ناراحت است و از بریزئیس در می گذرد . سپس دو قهرمان به کار خویش رفتند : آگاممنون برای قربانی کردن و آشیل به قرارگاه خویش . آگاممنون به جارچیان خویش دستور می دهد که بریزئیس را از چادر آشیل به نزدش بیاورند . آشیل با اکراه و به ناچار به این خواسته در تن می دهد و آگاممنون را مردی « دستخوش اندیشه های دوزخی » می داند که ناتوان از دریافت این موضوع است که بداند « آخاییان به پاس وی ، در کنار کشتیهایشان ، بی هیچ مزد و پاداش می جنگند » . آشیل اشکْ ریزان در کناره دریا از مامش ـ تتیس ـ کمک می خواهد و جریان آنچه را که بر او رفته است ، برایش بازگو می کند .

 

آشیل از تتیس می خواهد که زئوس را برآشوبد تا ترواییان را بر آخاییان چیره گرداند تا از این رهگذر قدر وی را بدانند . آنگاه هومر شرحی مفصل در چند و چون آیین قربانی کردن می آورد . روز دوازدهم زئوس با سایر ایزدان به المپ باز می گردند و تتیس در برابر زئوس می نشیند و با دست چپ زانوانش را می گیرد و با دست راست چانه اش را می مالد و خواسته اش را بیان می کند . زئوس از بیم آنکه ، هرا ، یاریگر آخاییان است و از این موضوع آگاه نگردد ، تنها به تکان دادن سرش اکتفا می کند . اما هرا پی به این رابطه می برد و از زئوس می خواهد که ماجرا را بر او آشکار کند و زئوس ، او را سرزنش می کند از کندوکاو در کارهایش . 


سیمُرغ:.

نام یکی چهره? اسطوره ای-افسانه‌ای ایرانی است. او نقش مهمی در داستان های شاهنامه دارد. کنامش کوه اسطوره‌ای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را می پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی می‌کند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری می‌رساند و... جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسیگوی نیزسیمرغ را چهره? داستان خود قرار داده‌اند.

نشان سیمرغ در دوره ایران ساسانی، بر بسیاری از جاها نقش بسته و شاید نشان رسمی امپراتوری ایران بوده باشد. نگاره های کشف شده بر بخش غربی دیوار افراسیاب، در شهر سمرقند، شاه یا شاهزاده ای را نمایش می دهند که نشان سیمرغ، همانند جامه خسرو پرویز بر دیوار طاق بستان، روی جامه اش نقش بسته. پژوهشگر نگاره های دیوار افراسیاب بر این باور است که این نگاره، پیکر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی را نشان می دهد، چون بیش از یکصد پیکره بر روی دیوار افراسیاب وجود دارند، اما فقط یک نفر جامه اش به نشان سیمرغ آراسته شده. جامه ای دیگر از ابریشم، از دوران ساسانی، در موزه سرنوچی پاریس به نمایش گذاشته شده که همان نشان را دربر دارد. شمار فراوان کاشی های بازمانده از ایران ساسانی، همچنین چندین کاسه و ظرف سیمین و زرین نیز، سیمرغ را در همان قالب و همان نقش نشان می دهند.

پیشینه حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان می‌رسد. آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می‌آید، می‌توان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام «ویسپوبیش» یا «هرویسپ تخمک» که در بردارنده? تخمه? همه? گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای «وروکاشاً» یا «فراخکرت» قرار دارد. کلمه? سیمرغ در اوستا به صورت «مرغوسئن» آمده که جزء نخستین آن به معنای «مرغ» است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شده‌ است و به هیچ وجه نماینده? عدد ?? نیست؛ بلکه معنای آن همان نام «شاهین» می‌شود. شاید هدف از این واژه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده ‌است. (?)

سیمرغ پس از اسلام هم در حماسه‌های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می‌یابد. سیمرغ در شاهنامه? فردوسی دو چهره? متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد. زیرا همه? موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضاد هستند. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، فاقد استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می‌شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد «زال» آغاز می‌شود.

«سام» پدر زال فزمان می‌دهد فرزندش را که با موهای سپید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود. سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش می‌افکند، زال را به آشیانه می‌برد و می‌پرورد. سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده ‌است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ) (?) به سراغ زال می‌آید، سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او می‌دهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند. سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک های مهمی به زال می‌کند. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده‌ است و سیمرغ با چاره جویی به هنگام، این مشکل را بر طرف می‌کند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی می‌آموزد موفق می‌شود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند. سیمرغ هم چنین زخم های بدن رستم را درمان می‌کند.

اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزله? موجودی مادی تصویر می‌شود، اما صفات و خصوصیت های کاملاً فرا طبیعی دارد. ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می‌ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان، دلیل تعلق آنها با جهان مادی نیست. سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون «گرشاسب نامه» اسدی توسی، چهره‌ای روحانی و فرا طبیعی ندارد. اصولاً جز در بخش اساطیری شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیری اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر می‌شود، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می‌یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عنصرهای فرهنگ اسلامی جذب می‌گردد. اما روشن نیست که دقیقاً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغه? عرفانی گرفته ‌است.

پس از شاهنامه? فردوسی کتاب های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمده ‌است. از جمله? آنها کتاب ها و رساله های زیر را می‌توان بر شمرد: رسالة الطیر ابن سینا، ترجمه? رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامه? علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمه? دوم قرن ششم در سرزمین شام نوشته شده‌است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.

منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دسته? خاصی از انسان‌ها تصویر می‌شود. سختی های راه باعث می‌شود مرغان یکی یکی از ادامه? راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف می‌رسند و در حالتی شهودی در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «دکتر شفیعی کدکنی» بر این باورند که در این داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است. سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادرک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه». سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است، نیز می‌شود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار می‌دهد.

 

 


انکیدو اسطوره‌ سومری:.

انکیدو

اِنکیدو در اسطوره‌های سومری همزاد، یار و همراه گیلگامش است. در این اسطوره‌ها، انکیدو به عنوان شخصی وحشی ترسیم شده که توسط حیوانات پرورده شده‌است. نام انکیدو به معنی «آفریده انکی» است.

انکیدو به فرمان انو و به دست ارورو آفریده شد و آفریده‌ای از خاک رس است و از دم و خون نی نیب زاده شده.

او همچون مادرش (ری شت) قدرت خواب‌گزاری دارد، پس از آنکه ایشتار بر گیلگامش و انکیدو خشم می‌آورد(به خاطر کشتن نر گاو آسمانی) انکیدو دچار تب و بیماری می‌شود و مرگ او آغاز مهم ترین بخش حماسه گیلگامش است.


هوشنگ شخصیت‌ه اساطوره ای یران:.

هوشنگ

هوشنگ یکی از شخصیت‌های اساطیری ایران است. وی در شاهنامه، پسر سیامک و نوه? کیومرث و در متون پهلوی، نخستین شاه پیشدادی است.

هوشنگ در شاهنامه

در شاهنامه انتقام قتل سیامک را از اهریمن می‌گیرد و پس از کیومرث به پادشاهی جهان می‌رسد. همچنین، یافتن آتش و برپایی جشن سده را در شاهنامه و اسطوره‌های ایرانی به او نسبت می‌دهند.

هوشنگ شاه، مردم زمان خود را با آبیاری و صنعت و جداکردن آهن و سنگ و ساختن ابزار و آلات آهنی آشنا ساخت و به ایشان کشت و زرع آموخت. در شاهنامه، طبخ غذا، پختن نان و گله‌داری از آموزه‌های او برای مردم به شمار می‌رود.


کیومرث:.

یا گیومرث در فارسی، گیومرت یا گیومرد در پهلوی، گَیومَرَتَن در اوستایی نام نخستین نمونه انسان در جهانشناسی اساطیری مَزدَیَسنیان و نخستین شاه در شاهنامه است.

گیومرث در زبان اوستایی از دو جز گَیو (به معنی زندگانی) و مَرَتَن (به معنی میرنده یا فناپذیر) تشکیل یافته است.

کیومرث در اوستا

گویا در یکی از نسکهای مفقود اوستا(ی ساسانی) به نام «چهرداد» سرگذشت کیومرث به تفصیل آمده بود. خوشبختانه خلاصه? این نسک در کتاب پهلوی دینکرد آمده است. گیومرث در اوستا با صفت «نخست‌اندیش» آمده است زیرا نخستین کس است که پیام اهورامزدا را دریافت کرد.ادامه مطلب...

زار (موجود افسانه‌ای):.

زار نام یکی از موجودات تخیلی در جنوب ایران و کرانه‌های خلیج فارس است. ریشه افسانه‌های پیرامون زار از قاره? آفریقاست.

پیشینه مراسم زار

بندرعباس‌ و بندر لنگه‌ در دوران‌ حکومت‌ صفویان‌، شکوفایی‌ اقتصادی‌ ویژه‌ای‌ یافتند و رفاه‌ اجتماعی‌ خاصی‌ در آن‌ دیار رخ‌ گشود. همراه‌ با دادوستد بازرگانی‌، دادوستد انسانی‌ هم‌ رواج ‌یافت‌ که‌ در پی‌ آن‌ شمار زیادی‌ برده‌ی‌ سیاه‌پوست‌ به‌ وسیله‌ی‌ برده‌فروشان‌ عرب‌ وارد این‌ منطقه‌ شدند و به‌ عنوان‌ کارگر و عمله‌ به‌ جامعه‌ی‌ ایرانی‌ پیوستند. این‌ بردگان‌ سیاه‌پوست‌ در هر شهری‌ که‌ بودند، می‌کوشیدند با هم‌نژادان‌ خود ارتباط و آیند و روند و باب‌ هم‌نشینی‌ باز کنند و درست‌ بر خلاف‌ شیوه‌ی‌ غیر انسانی‌ حاکم‌ بر جامعه‌ی‌ آمریکایی‌، بردگان‌ دنیای‌ اسلام‌ از رفاه‌ خوبی‌ برخوردار بودند و ازاینرو آن‌ می‌توانستند با هم‌نوعان‌ خود آزادانه‌ مراوده‌ داشته‌ باشند و اجتماع‌ ویژه‌ی‌ خودشان (سبالو) را داشتند و از موسیقی‌ سنتی‌ آفریقایی‌شان‌، که‌ البته‌ اندکی‌ هم‌تحت‌ تأثیر موسیقی‌ جامعه‌ی‌ جدیدشان‌ قرار گرفته‌ بود، استفاده‌ می‌کردند. اینان‌ هفته‌ای‌ یک‌بار به‌ مرخصی‌ می‌رفتند و همه‌ در یک‌ جا گرد می‌آمدند و با استفاده...ادامه مطلب...

   1   2      >



.: نوشته های آرشیو نشده :.
هر آمدنی رفتنی داشت. ما هم از پارسی بلاگ رفتنی بودیم.
[عناوین آرشیوشده]