داستان گیلگامش یا گیلگمش - گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان

     

 

 

 

 

.: سایر زبان ها : عربی ؛ انگلیسی ؛ ترکیه ؛ فارسی :.

 

.: سایر بخش ها: دانلود کتابهای باستانی؛ ؛ اساطیر و افسانه های باستانی ؛ چهره های ماندگار ؛ انی کاظمی :.



فصل پنجم: داستان طوفان:.



     آیا تو شهر شروپک Shurrupak را که برحاشیه فرات بنا شده است می شناسی؟ شهری بسیار کهن بود و خدایانی که در آن می زیستند پیر بودند. در آنجا انو خداوندگار افلاک، پدرشان، و ان لیل جنگاور رایزنشان، نین اورتای مددکار و انوگی Ennugi مراقب آبراهه ها بودند و با آنها اِآ Ea نیز بود. در آن روزها جهان سرشار بود. جمعیت رو به فزونی بود. جهان چون گاوی وحشی نعره سرمی داد و خدای بزرگ از صدای ناهنجارش برآشفت. ان لیل صدای ناهنجار را شنید و به عنوان رایزنی به خدایان گفت:« غریو مردم مرا به ستوه آورده و دیگر از قیل و قال آنان خواب و آرام ندارم. بدینگونه خدایان دل بر آن نهادند تا سیل بفرستند. اما خداوندگار اِآ Ea مرا رویایی هشداردهنده فرستاد. او با کلماتش در خانه نئین من نجوا کرد:« خانه نئین، خانه نئین، دیوار، آه دیوار، بشنو خانه نئین ». دیوار پاسخ داد:« ای انسان شروپک، پسر اوبارا- تو تو، خانه ات را ازهم بگسل و قایقی بنا کن. اموالت را به دور افکن، زندگی را حفظ کن. اموال جهان را به دیده تحقیر بنگر و روح خود را زنده نگاهدار. به تو می گویم، خانه ات را از هم بگسل و قایقی بنا کن. ابعاد کشتیی که تو باید بسازی این است: بگذار دکل اصلی آن برابر درازی آن باشد. سقف عرشه را چون طاقی که مغاکی عمیق را در برمی گیرد بساز. سپس نطفه تمام آفریدگان زنده را با خویش به درون کشتی ببر.»ادامه مطلب...

فصل سوم: ایشتر و گیلگمش و مرگ انکیدو:.



     گیلمش طره های بلند گیسوانش را شست و سلاح هایش را تمیز کرد. موهایش را از روی شانه ها به پشت افکند. لباسهای لکه دارش را بدور افکند و جامه نو به تن کرد، ردای شاهی خود را پوشید و آن را محکم به خود پیچید. وقتی گیلگمش تاج خود را بر سر گذاشت، ایشتر شکوهمند سر بالا گرفت و زیبایی گیلگمش را دید و گفت:« گیلگمش، نزد من بیا و داماد من باش. نطفه جسم خود را به من عطا کن. بگذار من عروس تو و تو شوهر من باشی. برای تو گردونه ای از سنگ لاجورد و طلا مهیا خواهم ساخت. با چرخ های طلا و دسته های مسی و دیوهای قدرتمند طوفان به جای قاطران بارکش در خدمت تو خواهند بود. وقتی به خانه ما که عطر چوب سدر در آن پیچیده است وارد شوی آستانه و سریر آن به پاهایت بوسه خواهند زد. پادشاهان، حکمرانان و شاهزادگان در برابرت تعظیم کرده و برایت از کوه ها و دشتها باج خواهند آورد. میش هایت دو قلو و بزهایت سه قلو خواهند زایید. خر بارکش تو از قاطر پیشی گرفته، گاو هایت بی رقیب خواهند بود و آوازه اسبان گردونه ات در تند روی در دوردست ها خواهد پیچید.»
ادامه مطلب...

فصل چهارم: جستجوی زندگی جاوید:.



     گیلگمش به تلخی برای دوستش انکیدو گریست. چون یک شکارچی آواره بیابان شده در دشتها خروشید و با آزردگی گفت:« چگونه می توانم بیارامم، چگونه می توانم در آرامش باشم. اندوه، در قلب من جای گرفته است. برادرم اکنون چگونه است و من پس از مرگ چگونه خواهم بود. از آن رو که از مرگ درهراسم تا بدآنجا که می توانم خواهم رفت تا اوتنا پیشتیم Utnapishtim کسی که او را " دور افتاده " Favaway می نامند، بیابم. چون او به جمع خدایان راه یافته است ». بدینگونه گیلگمش در بیابان سفر کرد، در چمنزارها سرگردان شده در جستجوی اوتنا پیشتیم کسی که خدایان، او را از سیل رهانیدند به سفری دراز دست یازید. خدایان گذاشتند تا او در سرزمین دیلمون Dilmun باغ خورشید زندگی کند و در میان انسان ها تنها به او زندگی جاوید دادند.
ادامه مطلب...

فصل دوم: سفر جنگل:.



     اِن لیل کوهستان، پدر خدایان سرنوشت گیلگمش را تعیین کرده بود. از این رو گیلگمش خوابی دید و انکیدو گفت:« معنای خواب این است: پدر خدایان به تو فرمانروایی داده است و تقدیر این است. زندگی جاوید تقدیر تو نیست. از این بابت غمی به دل راه مده، اندوهگین و دژم مباش. او به تو توانایی بست و گسست امور داده است تا ظلمت و نور بشریت باشی. او تو را به گونه ای بی همتا بر مردم چیره ساخته و در نبردی که هیچ فراری یی از آن جان بدر نخواهد برد، در تاراج و تهاجمی که راه بازگشت ندارد، پیروزی بخشیده است. اما از قدرت خود به ناروا بهره مگیر، با خدمتکارانت در قصر به داد رفتار کن و در پیشگاه شمش عادل باش ». خداوندگار گیلگمش افکار خود را به سرزمین زندگان معطوف کرد. به سرزمین سدرها، خداوندگار گیلگمش اندیشید. او به خادم خویش انکیدو گفت:« وقتی تقدیر مرا تعیین کردند من هنوز نام خویش را بر سنگ ننگاشته بودم. بنابر این به سرزمینی که سدر در آن است خواهم رفت. عزم آن دارم تا نام خود را در مکانی که نام مردان بلند آوازه دنیا را در آن نوشته اند، بنگارم. در مکانی که نام هیچ مردی درج نگشته است. بنای یادبودی به افتخار خدایان بر پا خواهم داشت.ادامه مطلب...

گیگامش = فصل 1: فرارسیدن انکیدو ( Enkidu ):.



     گیلگمش به جهان برون رفت. اما کسی را که در برابر بازوان او یارای ایستادن داشته باشد نیافت، تا به اروک بازگشت. اما مردان اروک در خانه خود زمزمه کردند:« گیلگمش ناقوس خطر را برای سرگرمی خویش می نوازد. خشم او روز و شب نمی شناسد. پسری نزد پدر نمانده است، زیرا گیلگمش همه را می برد. لیکن پادشاه می بایست چوپان مردم خویش باشد. شهوت او باکره ای را به معشوقش خواه دختر جنگاور یا همسر اعیان، وا نمی گذارد. با این همه او خردمند، خوبرو، مصمم و چوپان شهر است.
     خدایان نوحهء آنها را شنیدند. خدایان آسمان بسوی خداوندگار اروک، بسوی انو Anu خدای اروک فریاد زدند: « ایزد بانویی او را ساخت: قوی چون گاوی وحشی. کسی تاب ایستادن در برابر بازوانش را ندارد. پسری نزد پدر نمانده است. زیرا گیلگمش همه را می برد و اینچنین است پادشاه، چوپان مردم خویش. شهوت او باکره ای را به معشوقش، خواه دختر جنگاور یا همسر اعیان وا نمی گذارد. وقتی انو نوحه آن ها را شنید، خدایان بسوی ارورو Aruru ایزد بانوی آفرینش بانگ برداشتند: « آه، ارورو، تو او را آفریدی، اینک هماورد او را خلق کن، بگذار مانند او باشد چون بازتابی از وی، همزاد خودش. قلبی پر طوفان در برابر قلبی پر طوفان. بگذار با یکدیگر خوش باشند و اروک را آسوده بگذارند ».
ادامه مطلب...




.: نوشته های آرشیو نشده :.
هر آمدنی رفتنی داشت. ما هم از پارسی بلاگ رفتنی بودیم.
[عناوین آرشیوشده]