تاریخ تمدن یونان باستان - گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان

     

 

 

 

 

.: سایر زبان ها : عربی ؛ انگلیسی ؛ ترکیه ؛ فارسی :.

 

.: سایر بخش ها: دانلود کتابهای باستانی؛ ؛ اساطیر و افسانه های باستانی ؛ چهره های ماندگار ؛ انی کاظمی :.



زئوس (ژوپیتر) یا جوپیتر:.

 

زئوس و برادرانش برای تقسیم دنیا بین خود قرعه کشیدند.دریا به نام پوزئیدون افتاد،دنیای زیرین یا زیرزمین به نام هادس افتاد و زئوس به یک فرمانروای مطلق و کل بدل شد. او سرور آسمانها و ملکوت اعلی بود و خدای باران و آورنده ابر ها که بر آذرخش و صاعقه هراس انگیز حکم می راند.قدرتش برتر از قدرت تمامی خدایان دیگر بود .در داستان ایلیاد وی به خانواده اش چنین می گوید :"من قدرتمند ترین هستم.بیازمایید تا بر شما آشکار شود.طنابی از طلا بر آسمان ببندید و آن را استوار نگه دارید،تمامی خدایان و الهه ها.شما نمی توانید زئوس را فرود آورید.اما اگر من بخواهم شما را به زیر بکشم آنگاه خواهم توانست.من طناب را به کنگره اولمپ استوار می بندم و همه در هوا آویزان خواهند ماند.آری،هم زمین و هم دریا."

با وجود این زئوس نه قادر متعال بود و نه دانای کل.هم می شد او را فریفت و هم می شد با او به مخالفت برخاست.در ایلیاد پوزئیدون ،و نیز هرا،او را می فریبند.گهگاه سخن از این می رود که قدرت مرموز و اسرارآمیز ،یعنی سرنوشت یا تقدیر،از رئوس نیرومند تر بوده است هومر ، هرا را بر می انگیزد با لحنی سرزنش آمیز از او بپرسد که آیا می تواند انسانی را که سرنوشت به مرگ محکوم کرده است دوباره زنده کند یا خیر؟ادامه مطلب...

تیتان ها و دوازده اولمپ نشین:.

 

یونانیها معتقد نبودند که خدایان کائنات را آفریده اند بلکه بالعکس،کائنات،خدایان را آفریده اند.آسمان و زمین پیش از به وجود آمدن خدایان شکل گرفته اند.آنها یعنی آسمان و زمین ،پدر و مادر بودند.تیتان ها فرزندان آنها بودند و خدایان دیگر نوه هایشان.

تیتان ها که اغلب آنها را خدایان بزرگ می خواندند، در اعصار بسیار دور فرمانروایان و ابر قدرتهای جهان هستی بودند. آنها کوه پیکر و از نیرویی گران و باور نکردنی برخوردار بودند.شمار این خدایان بسیار بود ،ولی فقط عده کمی از آنها در داستانهای اساطیری پدیدار می شوند.مهمترین خدای تیتان کرونوس(CRONUS) نام داشت که به زبان لاتینی ساتورن(SATURON)نامیده می شود. این خداوند تا زمانی که پسرش زئوس او را از سریرخدایی به زیر آورد و خود قدرت را به دست گرفت ،بر تمامی خدایان فرمانروایی می کرد.رومیان می گویند هنگامی که ژوپیتر ،یعنی همان زئوس،بر تخت خدایی نشست ،ساتورن به ایتالیا گریخت و "دوران طلایی"را با خود به آن دیار برد ،یعنی دورانی سراسر آکنده از صلح و آرامش و خوشبختی کامل که تا پاین دوران فرمانروایی وی پایدار بود.دیگر خدایان تیتانی بزرگ عبارت بودند از :اوسه آن(OCEAN)یا اقیانوس ،رودخانه ای که می پنداشتند جهان را دور می زند ؛و همسرش تتیس (TETHYS)؛هیپریون(HYPERION)پدر خورشید ،ماه و سپیده دم؛نیموزینه یا منموزینه(MNEMOSYNE)که معنی حافظه می دهد ؛تمیس(themis) که معمولا آن را عدالت ترجمه می کنند ؛و یاپتوس (Iapetus)که به خاطر پسرانش اطلس که دنیا را بر شانه هایش نگاه می داشت،و پرومتئوس که ناجی نوع بشر بود شهرت و اهمّیّت یافته است.از میان تمامی خدایان تیتانی اینان خدایانی بودند که با آمدن زئوس از بین نرفتند ،بلکه جایگاه و اهمیت کمتری پیداکردند.ادامه مطلب...

هومر ، در داستان " ایلیاد " که مجموعه 24 قسمتی از اشعار حماسی اس:.

 هکوب ، همسر پریام ، شاه تروا در انتظار فرزندی بود . پیش از انکه کودک متولد شود ، پیشگویان خبر دادند که او سرنوشت شومی خواهد داشت و سبب نابودی و ویرانی کشور تروا خواهد شد . هکوب ، نام فرزند خود را که پسر بود ، پاریس گذاشت اما پریام دستور داد که پاریس را دور از چشم مادر بربایند و بر کوه " آیدا " بگذارند تا طعمه حیوانات وحشی شود . ولی این کودک رها شده را چوپانان یافتند و بزرگش کردند . ، پاریس در هوای مطبوع و جانبخش کوهستان آیدا رشد کرد و در ورزشهای گوناگون استاد شد ، چندان که آوازه نیرمندی و برازندگی او در همه جا پیچید و به گوش پدر و مادرش رسید ، پریام ، فرزند را به حضور طلبید و چون او را جوانی نیرومند و باهوش یافت ، برای یک ماموریت مهم به دربار منلاس ، فرمانروای " اسپارت " فرستاد .
پاریس در دربار منلاس ، " هلن " را دید که در زیبایی بی همتا بود . هلن و پاریس از دربار منلاس گریختند و به تروا رفتند . این ماجرا بر منلاس گران امد و شکایت به نزد برادر خود ، " آگاممنون " سلطان قدرتمند " مسینا " برد . آگاممنون ، نیز نتوانست چنین توهینی را به خود و برادرش بپذیرد . پس دستور داد تا سرداران و فرماندهان سراسر یونان با لشکریان خود جمع شوند و به قصد انتقام ، راه تروا را در پیش گیرند .
بزودی سپاهی عظیم از یونانیان انتقامجو سوار بر کشتیهای جنگی به حرکت در امد ، از دریای اژه گذشت و قدم به ساحل توا ، در مدخل تنگه " داردانل " نهاد . از ان سو جنگجویان تروا به فرماندهی " هکتور " برادر بزرگتر پاریس ، دروازه بزرگ قلعه تسخیر ناپذیر را بستند و برای دفاع آماده شدند .
در جنگ تروا ، یونانیان با سردارانی همچون " آشیل ، اولیس ، نستور و پاتروکل " قصد نابودی تروا و انتقامگیری را داشتند که ... بر خلاف انتظار انها ، در نخستین روزهای جنگ ،  پاتروکل ، بدست هکتور سردار یونانیان کشته شد . به خونخواهی پاتروکل ، آشیل قدم به میدان نهاد و  هکور را به مبارزه تن به تن طلبید . کتور از قلعه بیرون آمد ، اما خبر نداشت که آشیل رویین تن است و هیچ اسلحه ای به او کارگر نیست . مادر آشیل چون هنگام تولد فرزندش از پیشگویان شنیده بود که این کودک در جنگ تروا کشته خواهد شد ، فرزند خود را را به سوی رود " ستو " برد و در آبهای جادویی رود شستشو داد تا هیچ اسلحه ای به او کارگر نشود . اما ، آب به پاشنه آشیل که در میان دو انگشت مادر بود نرسید و بدینسان تنها از همانجا می شد به آشیل اسیب رساند .
جنگ هکتور و آشیل از وقایع هیجان انگیز  " حماسه ایلیاد " است . این نبرد تن به تن و طولانی ، سرانجام به پیروزی آشیل و کشته شدن هکتور انجامید ، آشیل به انتقام پاتروکل ، پاهای هکتور را با طناب به ارابه خود بست و در حالی که اهالی تروا شیون کنان از بالای دیوار قلعه به صحنه دلخراش می نگریستند ، پیکر بی جان هکتور را به هر سو می کشید .
کاهن معبد تروا ، راز آشیل را برای پریام و پاریس فاش کرد و گفت که او را فقط با هدف قرار دادن پاشنه پایش می توان کشت . روز بعد پاریس به خونخواهی برادر به میدان رفت و آشیل را به مبارزه طلبید . آشیل ، مطمئن به میدان رفت و پیکار آغاز شد ، پاریس جنگ و خونریزی را به قدری ادامه داد که سرانجام فرصتی یافت و نیزه را با تمام قدرت به پاشنه آشیل کوبید و ... بدین ترتیب ان سردار بزرگ را کشت .
این جنگ  سالها طول کشید . برج و باروی بسیار محکم تروا اجازه نمی داد سربازان یونانی بتواند فکر ییروزی را در سر بپروانند . کسی که نمی دانست که عاقبت این جنگ چه میشود و چگونه پایان می پذیرد . سربازان ، خسته و سرداران نا امید شده بودند .
در این مدت ، اولیس نقشه ای زیرکانه در سر می پروراند . او که فرمانوای ایتاکا بود و از رهبران جنگ تروا به شمار می رفت در خردمندی شهرت داشت .ش


خشم آشیل » ایلیاد:.

بسرای، ای بغدخت ! خشم آشیل پور پله را ؛ آن خشم گجسته و زیانبار را که تیره روزیهایی بیشمار برای آخاییان به بار آورد ؛ روانهای راد و بخشندة انبوهی از قهرمانان را به نزد هادس درافکند » از آن زمانی که آگاممنون پادشاه جنگاوران و آشیل مینوی ، میانشان ستیزه درگرفت . ایزد آپولون میان این دو پهلوان ستیزه درمی افکند و بیماریی مرگبار را بر سپاه مستولی می کند . این از آن روست که شریسه کاهنِ آپولون خوار داشته شده است . شریزئیس دختر کاهنِ آپولون ـ ایزدی که تیرش تا دور جای راه دارد ـ در نزد آگاممنون ـ پادشاه آخاییان ـ به عنوان غنیمت جنگی ، اسیر آمده است . کاهن روبه آخاییان عجز و لابه می کند و دخترش را در ازای تقدیم هدایایی دیگر ، خواهان است . آخاییان به این معامله راضی اند اما آگاممنون ، رضایت نمی دهد و می گوید : « اما دخترت ! بدان که هرگز او را نخواهم رهانید ؛ پیری پیش از آنکه برهانمش ؛ در کاشانه ما ، در آرگولید ، بدور از میهن ، آنگاه که پیشه ای را می ورزد و در بستر با من دمساز است ، در خواهد یافت .» کاهن می هراسد و گلایه اش را به نزد آپولون می برد . آپولون خشمگین از المپ به زیر می آید و در طی نه روز کومه ها و کشتی های آخاییان را به آتش می کشد . در دهمین روز آشیل خطاب به آگاممنون می گوید که ما به سمت وطنمان برمی گردیم ، زیرا جنگ و طاعون ما را از پا در آورده است . باید از خوابگزاری علت این تیره روزی را بپرسیم « زیرا خوابها نیز انگیخته و آینده از سوی زئوسند » تا بدانیم چرا آپولون این گونه بر ما خشم گرفته است . آنگاه کالشاسِ خوابگزار ، کسی که « آنچه را که هست ، آنچه را که خواهد بود ، نیز آنچه را که بوده است می دانست » ؛ با آنان گفت : اگر مرا از خشم پادشاه در امان داری با تو می گویم علت این طاعون و بدبختی را ؛ زیرا آنگاه که « پادشاهی بر ناتوانی فرودست خشم می گیرد ، نیرومند پادشاه است ، و اگر این زمان خشم و کین خویش را فرو می خورد ؛ دشمنی و کینه اش را ، در ژرفای سینه اش نگاه می دارد ، تا آنگاه که بتواندش توخت و به انجام رسانید » آشیل به خوابگزار امان می دهد و او را تحت حمایت خویش می گیرد و سپس خوابگزار می گوید که آپولون از آن رو آزرده است که « آگاممنون ، کاهن وی را به ناسزا خوار داشته است و سر از آن بر تافته است که سرْبها بپذیرد و دخترش را رهایی بخشد .» و این رنج و محنت تنها با باز پس دادن دخت کاهن از اردوگاه رخت بر می بندد . آنگاه آگاممنون خطاب به خوابگزار می گوید : شریزئیس در نزد من گرامی است « حتی او را بر کلیتمنستر ، بانوی پذیرفته و قانونیم برتر می نهم . او از بانوی من ،در زیبایی پیکر و اندام ، نیز در خوی و منش و چیرگی و چربْکاریِ دستان ، هیچ کم ندارد و از او باز نمی ماند . هر چند که اینچنین است ، من بدان خشنود خواهم شد که وی را باز گردانم ، اگر این کار کاری شایسته و ارزنده باشد .» اما شما چه پاداشی دیگر به من می دهید؟ آشیل گفت : تو شریزئیس را باز پس ده و ما پس از فتح تروا ، تاوان تو را چند برابر ، خواهیم داد . آگاممنون می پذیرد که شریزئیس را  به همراه صد گاو نر جهت قربانی باز پس دهد اما تاوان این عمل را از آشیل و دیگر سردارانش می خواهد . برای آگاممنون ، بریزئیس که پاداش آشیل از غنایم جنگی بوده است ، کفایت می کند . آشیل با غضب گفت : « آه ! ای نگونبخت که از ننگ و بی آزرمی پوشیده شده ای ! ای جویندة سودا و سود ! ... من از آن بدینجا نیامده ام که با ترواییان ... نبرد آزمایم . آنان انگیزه کردارهای من نیستند ، آنان هرگز گاوان یا مادیان های مرا نربوده اند ... ما به دنبال تو آمده ایم تا جانت را از شادمانی سرشار داریم و به نام مِنِلاس و تو ، ای سگْ روی ! از ترواییان بخواهیم که رفتار ناروایشان را تلافی و تدارک کنند » و حال تو می خواهی که پاداشی را که به من ارمغان شده ، بازستانی . من هم اکنون به کشور خویش می روم و تو را تنها می گذارم . و آگاممنون گفت : « من آن نیم که از تو در خواهم که به پاس من در اینجا درنگ کنی و بمانی ... اگر تو نیک نیرومندی ، آنرا وامدار خدایی هستی و در گروِ او ... من بریزئیس نیکورخسار که پاداش توست به همراه خواهم برد ، تا تو بدانی که تا چه پایه بر تو خشمگینم »

 

 Giovanni Battista Tiepolo, 1757, Fresco Villa Valmarana , Italy

پس آشیل در این میانه ماند که آیا به جنگ آگاممنون برخیزد یا آنکه خشمش را فروخورد ؟

 

 در این هنگام « آتنا که در پشت وی ایستاده بود و تنها به چشم او می آمد ـ زیرا هیچیک از آن دیگران او را نمی دیدند ـ گیسوان زرین آشیل را در کشید » و او را به آرامش دعوت کرد و آشیل فرمانش را پذیرفت و گفت : « آنان که از خدایان فرمان می برند ، نزد آنان گرامی خواهند بود و خدایان ، به یکبارگی ، به خواسته هایشان گوش فراخواهند داد .» آشیل سپس به نزد آگاممنون رفت و گفت : « ای مشکِ می ! ای کسی که چشمت به چشم سگ می ماند و دلت به دل میش ! هرگز یارای آن را نداشته ای که همزمان با سپاهیانت زره در بر کنی و همراه با دلیرترین آخاییان در کمین دشمنان بنشینی ؛ جنگیدن به تن خویش ، در چشم تو ، با مرگ برابر است . ... تو پادشاهی هستی که مردمان را فرو می کشد و می اوبارد ‌‍[ می بلعد ] ... » در این لحظه نستور سخنور ، آگاممنون و آشیل را نصیحت می کند تا آگاممنون ، دست از بریزئیس بردارد و آشیل محترمانه با پادشاه سخن گوید اما آشیل ناراحت است و از بریزئیس در می گذرد . سپس دو قهرمان به کار خویش رفتند : آگاممنون برای قربانی کردن و آشیل به قرارگاه خویش . آگاممنون به جارچیان خویش دستور می دهد که بریزئیس را از چادر آشیل به نزدش بیاورند . آشیل با اکراه و به ناچار به این خواسته در تن می دهد و آگاممنون را مردی « دستخوش اندیشه های دوزخی » می داند که ناتوان از دریافت این موضوع است که بداند « آخاییان به پاس وی ، در کنار کشتیهایشان ، بی هیچ مزد و پاداش می جنگند » . آشیل اشکْ ریزان در کناره دریا از مامش ـ تتیس ـ کمک می خواهد و جریان آنچه را که بر او رفته است ، برایش بازگو می کند .

 

آشیل از تتیس می خواهد که زئوس را برآشوبد تا ترواییان را بر آخاییان چیره گرداند تا از این رهگذر قدر وی را بدانند . آنگاه هومر شرحی مفصل در چند و چون آیین قربانی کردن می آورد . روز دوازدهم زئوس با سایر ایزدان به المپ باز می گردند و تتیس در برابر زئوس می نشیند و با دست چپ زانوانش را می گیرد و با دست راست چانه اش را می مالد و خواسته اش را بیان می کند . زئوس از بیم آنکه ، هرا ، یاریگر آخاییان است و از این موضوع آگاه نگردد ، تنها به تکان دادن سرش اکتفا می کند . اما هرا پی به این رابطه می برد و از زئوس می خواهد که ماجرا را بر او آشکار کند و زئوس ، او را سرزنش می کند از کندوکاو در کارهایش . 


شهر ساپفو در یونان باستان:.

 

ساپفو اهل لسبوس Lesbos در آسیای صغیر بود که یکی از مهاجرنشین های یونانی بود از تبار ایولی ها بود . دوران شکوفایی او را بین سال های 610 تا 580 ق م دانسته اند . در زبان محلی به او پسافو Psappho نیز می گفتند . این شاعره غزل سرا در تمام دوران عمر خویش از شهرت بسزایی برخوردار بود و برای نوشته های زیبایش تحسین بسیاری را برانگیخته بود . گفته شده است که او بیشتر از تمام شاعران تاریخ ادبیات یونانی ـ بجز آرخیلوخوس Archilochus و آلکایوس Alcaeus ـ به حوزه روابط شخصی خود با خواننده وارد شده است و در این کار فرا روی کرده است . فرهنگ لغاتش بیشتر بومی است زیرا که بیشتر برای سرزمین خودش سروده است و کمتر وجه ادبی دارد . جملات اشعارش کوتاه ، موجز ، تماشایی و صادقانه است . او انسانی گوشه گیر بود و منتقدینش درباره این گونه داوری کرده اند که او آدمی با رنجش ها و خلسه های فراوان درونی بود . اما احساساتش ابداً ارزشی نداشتند تا این که اورا به داشتن آرامشی نسبی رهنمون کنند . گفته شده است که او با مردی ثروتمند به نام سرکولاس Cercolas اهل جزیره آندروس Andros ازدواج کرد . بنا به سنت گفته شده است که اورا به همراه دیگر اشراف لسبوس برای مدتی به سیسیل Sicily تبعید کردند که احتمالاً واقعیت دارد ؛ هر چند که بیشتر زندگیش در میتیلنه Mytilene از جزیره لسبوس سپری گشت . درونمایه بیشتر اشعارش شخصی بود که پیرامون دوستی ها و دشمنی هایش با دیگر زنان است هرچند که شرح حال برادرش کاراکسوس Chraraxus بخشی از اشعار دیگرش می باشد . در بعضی از آثارش می توان ردپای آشوب ها و آشفتگی های سیاسی دورانش را دید ، همچنین اشعارش بازتابی از شاعر همعصرش آلکایوس نیز هست .معمولاً در آن دوره برای لسبوسی ها امری رایج بود که زنان خانواده های اشراف و طبقات ممتاز جامعه در تشکل های خصوصی گردهم جمع می آمدند تا به گونه ای روزهایشان را در بی هودگی ، خوشی های جذاب و به خصوص شعرسرایی و ازبرخوانی اشعار صرف کنند . ساپفو همچنان روحی در کالبد یکی از این انجمن ها بود ، چنان که تشکل او اعضای بسیاری داشت که شیفته او بودند و حتی از راههای دور برای دیدن او می آمدند . درونمایه اصلی اشعارش بیشتر شرح عشق ها ، رشک ها و نفرت های انسانی است که در آن فضای شهوانی شکوفا شد . رقببانش در دیگر انجمن ها از این محبوبیت او خشمگین شدند و سعی کردند او را تحقیر کنند . ساپفو احساساتش را برای زنان دیگر که معمولاً نامی از آن ها برده نشده است ،و در رابطه با آن ها به گونه ای از عطوفت نجیب زادگی و عشقی آتشین مزاج نشان داده است . نویسندگان باستان در دوره ای عقیده داشتند که حجم بسیاری از آثارش در مواجهه با این زنان سروده شده است و به او نسبت زن همجنس بازLesbian  می دادند . شعرش نشان می دهد که او گرامی داشته است احساسات شدیدش را نسبت به دوستانش تا زنان دیگر ، اما هیچ چیز در آن چه که از آثارش باقی مانده بیانگر ارتباط او یا شاگردانش با منش همجنس گرایان نیست . این مسئله مشخص نشده است که اشعارش چگونه در زمان خودش و سه یا چهار قرن بعد چاپ و منتشر شد . در عصر دانشوران اسکندرانی ( خصوصاً سومین و دومین قرن پیش از میلاد ) ، آن چه که از آثار او در یک ویرایش استاندارد ، جمع آوری و منتشر گردید ، نه کتاب از غزل های عاشقانه و یک کتاب از قصاید ساپفو بود . این چاپ ویرایش شده نتوانست در ابتدای قرون وسطی جان سالم به در ببرد . هشت تا نه قرن پس از ساپفو ، اشعارش تنها بوسیله نقل وقول های نویسندگان بیان می شد . تنها یک شعر به طول 28 خط و شعری دیگر به طول 16 خط از او به طور کامل باقی مانده است . پس از سال 1898 قطعات کوتاهی در پاپیروس های مصری پیدا شد ، به هر حال اشعارش به طور کامل باقی نمانده است و بسیاری از این اشعار از نظر ساختار و محتوا با دو قطعه شعری که نقل وقول شده است ،همانند نیست .

 


ساپفو و فائون:.

داستان عشق ساپفو به فائون Phaon و پریدن ساپفو از صخره های لئوکادیان Leucadian در نتیجه اهانت های فائون به ساپفو ، هر چند به طور ضمنی اعتقاد قوی نسبت به این باور وجود دارد ، به نظر نمی آید که بر بنیان های تاریخی محکمی استوار باشد . در حقیقت یک لطیفه گوی در گلچینی ادبی این گونه توضیح می دهد که ساپفو در گورستانی در ائولیک به خاک سپرده شد .[ 4 ] هنوز فائون برای تمام اسطوره های که در اطراف اسمش گردآمده ، برای دلربایی معجزه گرش و عشق نامحسوسش ، شاید یک شخصیت واقعی داشته باشد .همانند دیگر قهرمانان ، احتمالاً او در دوره ای خیلی پیشتر از آن اخباری که به ما رسیده است زندگی می کرد . گفته شده است که او قایقرانی در میتیلنه ( مقایسه با قطعه 140 ) بوده است ؛ کسی که به وسیله آفرودیت به او جوانی و زیبایی فوق العاده ای اهدا شده بود ، به پاداش یک عبور دادن ناچیز به وسیله قایق ادامه مطلب...

سرزمین و طبیعت یونان باستان:.

«افلاطون گفته است:

 "ما،به سان غوکان گرد برکه،در کناره های این دریا[مدیترانه]ساکن شده ایم.»

دومین گروه تمدنها در مدیترانه ظهور یافت ، همچنانکه قبلاً نخستین گروه در امتداد رودهای مصر و بین النهرین و هند به بار آمد..

آیا پیدایش تمدن مدیترانه ای زاده آب و هوای مساعد سواحل این دریاست؟

 خاک جزایر وسواحل مدیترانه به هیچ روی ،از لحاظ حاصل خیزی با دره رسوبی گنگ وسند و دجله و فرات

ونیل برابری نمی کند ... برروی هم می توان گفت که آب وهوای مساعد، زاینده تمدن یونانی نبود و احتمالاً هیچ تمدنی معلول آب و هوا نیست .

آنچه مردم را به دریای اژه کشانید، جزایر این دریا بود:

منظری زیبا داشتند ... جزایر دریای اژه هرگز بیش از حدود شصت کیلومتر از خشکی دور نمی ماند.

... راههای بحری اروپا ، آفریقا به آسیا ... با صرفه تر از راههای دراز بری شد و بازرگانی مصر وخاورنزدیک را که در راههای بری تردد می کردند از اهمیت انداخت .پس تجارت به طریق نوی افتاد،جمعیت فزونی گرفت ،

 و ثروتهای جدیدی فراهم آمد. مصر وسپس بین النهرین و پس از آن ایران به ضعف گراییدند،فینیقیه امپراطوری خود را از دست داد.

 


<      1   2   3   4   5   >>   >



.: نوشته های آرشیو نشده :.
هر آمدنی رفتنی داشت. ما هم از پارسی بلاگ رفتنی بودیم.
[عناوین آرشیوشده]