Eni kazemi - گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان

     

 

 

 

 

.: سایر زبان ها : عربی ؛ انگلیسی ؛ ترکیه ؛ فارسی :.

 

.: سایر بخش ها: دانلود کتابهای باستانی؛ ؛ اساطیر و افسانه های باستانی ؛ چهره های ماندگار ؛ انی کاظمی :.



بودا:.

زندگی‌ و سلوک‌ بودا

بودا ، شخصیتی است که نه تنها معویت گرایان که بسیاری از فیلسوفان را متوجه خود ساخته است . کمتر مرکز آموزشی و پژوهشی فلسفی را در
غرب سراغ داریم که مطالعه درباره زندگی و آرای بودا را در برنامه خود نداشته باشد ، در ادامه زندگی نامه بودا و افکار بودا را مرور می کنیم .

 

تولد و جوانی‌


سیدارته‌ گوتمه‌ (1) ، یا «بودا»، با طالس‌، انکسیماندر، فیثاغورث‌ و لائودزه‌ (2) (فیلسوف‌ چینی‌) همزمان‌ بود، و شاید در 563 پ‌. م‌ به‌ جهان‌ آمده‌ باشد. این‌ تاریخ‌ را از گزارشهای‌ زندگانی‌ امپراطور هند، آشوکا، (3) که‌ کم‌ یا بیش‌ دست‌ نخورده‌ مانده‌ حساب‌ کرده‌اند. بنابر یک‌ تاریخ‌ تقویم‌ سیلانی‌، آشوکا 218 سال‌ پس‌ از مرگ‌ بودای‌ هشتاد ساله‌ تاجگذاری‌ کرد، بنابراین‌ گوتمه‌ در 624 پ‌. م‌. زاییده‌ شده‌ و در 544 پ‌. م‌. درگذشته‌ است‌.

ادامه مطلب...

افلاطون:.

افلاطون

افلاطون در سال 427 قبل از در خانواده ای اشرافی به دنیا آمد. در 18 سالگی با سقراط آشنا شد و مدت 10 سال را به شاگردی سقراط  به سر برد. بعد از اعدام سقراط یک سلسله سفر را آغاز کرد که در طی این سفرها از نقاط مختلفی از جهان نظیر مصر و سیسیل  و فلسطین دیدن کرد که در این سفرها با اندیشه های  متفاوتی آشنا شد که تاثیر آنها در افکار افلاطون هویدا است.هنگامی که افلاطون به آتن بازگشت 40 سال داشت. در این زمان بود که مدرسه معروفش را به نام آکادمی تاسیس کرد. این مدرسه را می توان اولین دانشگاه محسوب کرد که در آن دروسی نظیر فلسفه ریاضیات و نجوم تدریس می شد.
برای مطالعه افلاطون یقینا بهترین منبع همان آثار اوست که در قالبی ادبی نوشته شده اند. با مطالعه این آثار به راحتی می توان به قریحه ادبی افلاطون پی برد. مهمترین و در عین حال کاملترین اثر افلاطون کتاب جمهوریت است. که او در این کتاب در باره مسایل فلسفی مختلفی سخن رانده است از اخلاق گرفته تا ساسیت و هنرو تربیت و مابعد الطبیعه سخن رانده است.
با مطالعه نوشته های افلاطون می توان  به سیر افکار او پی برد. کتب وی را می توانیم بر اساس دوره ای از زندگی که افلاطون اقدام به نگارش آن کرده است به سه دسته تقسیم بندی نماییم.
دسته اول کتب و رسالاتی هستند که در دوران جوانی او نگاشته شده اند. نوشته های این دوران اکثرا دیالوگهایی بدون نتیجه گیری هستند. سمت و سوی نوشته های این دوران مربوط به فعالیت های تربیتی است.
آثار دوره میانسالی بر خلاف دوره جوانی حاوی دیالوگهایی با نتیجه گیری است. درآثار این دوره است که مسایل اساسی فلسفه فلاطون نظیر ایده و مثل مطرح می گردد . اثر برجسته افلاطون  در این دوره جمهوریت است.
و بالاخره آثار دوران کهولت افلاطون که می توان آنها را آثار دوران پختگی و اصلاح آثار قبلی دانست .برای مثال از آثار این دوره  می توان به قانون و نوامیس اشاره کرد.
افلاطون در فلسفه  راه استادش سقراط را دنبال کرد. بدین معنا که دغدغه اصلی او انسان بود و از فلاسفه طبیعی دور شد.اوقسمت زیادی از تلاش خود را معطوف به حل مسایلی نظیر اخلاق حق و عدالت کرد. او در جمهوریت مباحثه سقراط و شخص جدلی را به تصویر می کشد که سقراط و آن شخص در باره و معنا و مفهوم عدالت بحث می کنند. سقراط آن شخص به تعریف کردن مفهوم عدالت وامی دارد . که در نهایت آن شخص مجبور می شود که بگوید: حق در قدرت است و عدالت در نفع قویتر(نظیر بعضی از تعابیر نیچه). سپس وی از سقراط می خواهد که او نیز تعریفش را ارایه دهد که سقراط به نوعی از ارایه دادن تعریف طفره می رود و چنین پاسخ می دهد که عدالت نوعی رابطه سالم بین افراد در اجتماع است. بنابراین مطالعه آن به عنوان بخشی از جامعه و اجتماع راحت تر است. همانند اینکه بوسیله توصیف یک جامعه سالم توصیف یک فرد سالم راحتر می شود.
افلاطون به این شکل حل مسئله اخلاق و عدالت را به اجتماع و به تبع آن مسایل سیاسی آن اجتماع مربوط می کند. در اینجاست که کم کم با فلسفه سیاسی افلاطون که از نکات برجسته هنگام مطالعه افلاطون است مواجه می شویم. او پس طرح مسایلی مانند اینکه حرص و طمع و یا برتری جویی سبب می شود که افراد و جوامع انسانی مدام با هم در کشمکش باشند . به این نتیجه می رسد که ابتدا باید انسان را از لحاظ روانشناختی مورد بررسی قرار دهد تا بوسیله آن به پی ریزی جامعه ای ایده آل نایل گردد.
در روانشناسی افلاطون رفتار های انسان از سه منبع میل و اراده و عقل سرچشمه می گیرد .میل انسان شامل مواردی نظیر تملک  شهوت  غرایز می شود. مرکز امیال نیز در بدن شکم است.هیجان هم مواردی مانند شجاعت قدرت طلبی و جاه طلبی را در برمیگیرد. عقل نیز مسئول مواردی نظیر اندیشه و دانش و هوش است. منابع ذکر شده هم در افراد مختلف دارای درجات متفاوتی است. مثلا در بازاریان و کسبه عموم مردم میل است که نقش اصلی را در زندگی بازی می کند و در جنگجویان و لشگریان هیجان نقش اصلی را بر عهده دارد. و عقل نیز پایه رفتار حکما ست.
جهت خواندن کامل مطلب لطفا اینجا کلیک کنید : - افلاطون

همچنین بخوانید :


اهرام مصر:.

شنیده اید اهرام مصر پربازدید ترین اثر باستانی عصر حاضر می باشد ؟ شنیده اید خود به تنهایی دارایی تمدن و شکوهی دیگر است ؟ بلی خود تمدنی دیگر است ؛ تمدنی به نظر با شکوه و عظیم و البته سرشار از زیبایی ها... اما دوباره به این اهرام نگاه کنیم؛هیچ سخنی به مانند دکتر شریعتی چهره واقعی این اهرام را نمی تواند آشکار سازد :
"...در کنار این اهرام سنگ هاییست به هم ریخته و بعد هم دخمه ایست که جنازه های صدها هزار برده را توی این دخمه میریختند و فرعون دستور داده بود که این دخمه نزدیک همین اهرام باشد،  که همان طور که زنده ی اینها ، در زندگی نگاهبان خانه ها و قصرهای ما بوده همان طور نیز ارواح آنان نیز در پیرامون گورهای ما نگهبان شکوه و عظمت ما باشد....درست که من از یک سرزمین دور آمده ام و اینها برای نژاد و سرزمین دیگری است ولی این تقسیم بندیهای پلیدیست تا انسان ها را قطعه قطعه کنند وخویشاوندها را بیگانه کنند و بیگانگان را خویشاوند و من از این سلسله هستم و بعد... از کنار آن دخمه نگاه کردم به این اهرام عظیم ، دیدم چه قدر عظمت ، و من چقدر باشکوه و جلال این اهرام بیگانه هستم ...و نه... دیدم من چه قدر نسبت به این هنر و تمدن اهرام کینه به دل دارم و بعد دیدم که همه ی  ان آثار عظیم بشری که در طول تاریخ تمدن ها را ساخته اند همه بر روی استخوان های برادران من ساخته شده است.       .
دیوار چین ،دیدم خویشاوندان من نیز در دیوار چین مدفون شده اند انجا که بردگان باید کار میکردند  و هر برده ای که نمی توانست بار سنگین این سنگها را بکشد بلافاصله فرمان می آمد، برای جنازه او که در جلد این دیوار بگذارند و رویش را ماله کنند و این چنین دیوار عظیم چین ساخته شد و همه تمدن ها و همه دیوارها و بناهای عظیم بشری...               .
« و دیدم که تمدن یعنی دشنام ،یعنی کینه ، یعنی نفرت ، یعنی آثار ستم هزاران سال برگرده و کشته اجداد من...» (دکتر علی شریعتی)
The Pyramids of Egypt (Photo)#لطفا ادامه مطلب را مطالعه فرمائید...
ادیان ایران باستان:.

تاریخ ما می اند که بر همگان واجب است تا از ادیان ایران به طور کوتاه اطلاعاتی داشته باشند؛ ما بر این شدیم تا مطلب زیر را برای بازدیدگنندگان گرامی آماده کنیم.

 

دین زرتشت
دین زرتشتی امروز که معتقدان به آن در ایران و هند زندگی می کنند، باقیمانده دین زرتشتی دوران ساسانی است که با به قدرت رسیدن اردشیر پابکان برای نخستین بار به عنوان دین رسمی ایران انتخاب شد. در این زمان مدرکی در دست نداریم که حتی با وجود زرتشتی بودن داریوش و خشایارشا، دین زرتشت هیچگاه در دورانی قبل از زمان ساسانیان، به عنوان دین رسمی مطرح شده باشد. اخلاف خشایارشا مانند اردشیر دوم، پرستنده خدایان متعددی مانند آناهیتا و میترا بوده‌اند و غیر از آن، هیچگاه دینی به عنوان دین تمام مردم شاهنشاهی هخامنشی مشخص نشده است. پادشاهان اولیه اشکانی نیز احتمالا" به نوعی آئین قبیله‌ای بجامانده از باورهای ایرانیان اولیه اعتقاد داشته اند. غیر از ولاش اول و جانشینانش، مدرکی برای زرتشتی خواندن دیگر پادشاهان اشکانی نداریم.

از طرفی، دین زرتشتی ساسانی تفاوتهای عمده ای با دین زرتشتی مندرج در گاثاها دارد. بعضی از باورهای مطرح شده در بخشهای جدیدتر اوستای ساسانی، مانند زروانیت، مخالف با باورهای گاثایی هستند و می توان آنها را رسوخی از دین های محلی و باورهای باستانی ایرانیان و حتی تاثیراتی از مذاهب بین النهرینی بابل و آشور دانست. به همین دلیل، در اینجا دین گاثایی را مشخصا" دینی جدا از زرتشتی ساسانی می دانیم و بطور مستقل از آن یاد می کنیم.
در گاثاها، زرتشت دین کاملا" جدیدی را پایه گذاری نمی کند. دین زرتشت بر مبنای باورهای باستانی ایران پی ریزی شده و زرتشت خود را تنها اصلاحگر و بازگرداننده دین اصلی می داند. خدای گاثاها، «مزدا-اهورا» یا «سرور عقلانیت»، خود یکی از خدایان باستانی است که به همراه میترا و وهومنه، از خدایان اصلی گروه «اهوراها» (خدایان خوب) بوده است. اما در گاثاها، مزدا-اهورا تنها خدای موجود است و اوست که انسانها را به عقلانیت راهنمایی می کند و آنها را از زندگی کورکورانه باز می دارد و همواره به «راستی» تشویق می کند. در گاثاها، زرتشت به همه خدایان دیگر اعلام جنگ می دهد و آنها را خدایان گمراهی، «دئو/دیو»، می خواند. زرتشت حتی از نامبردن از این خدایان نیز خودداری می کند و در گاثاها از کسی جز مزدا-اهورا ذکری نمی بینیم، هرچند که زرتشت بطور غیر مستقیم به وجود خدای نادرستی و دروغ اشاره می کند، اما نام او را که از اوستای جدید می دانیم (انگره-مئنیو، اهریمن) هرگز نمی برد و تنها در پایان یکی از گاثاها، کلمه «انگره» را به کار می برد بدون آنکه نام را کاملا" بیان کند. به نظر می رسد که زرتشت نمی خواهد شعرهای جاویدان خود و تعلیماتش برای آیندگان را به نام خدای نادرستی آلوده کند و آن را به عهده شنونده رها می کند.
گاثاها به زبانی بسیار مشکل تنظیم شده اند و ساختمان آنها نیز بسیار پیچیده است. دانشمندانی مانند هومباخ، نوبری(Nybergکه به غلط در ایران «نیبرگ» نامیده شده) و شوارتز، توانسته اند قسمتهایی از این ساختمان پیچیده را کشف کنند و ساختارهایی نظیر تنظیم حلقه ای و تکرار معسلامح کلمات در اشعار را مشخص کنند. این ساختمان پیچیده و زبان بسیار کهنه، باعث می شوند که ما به سختی بتوانیم تمام مفهوم گاثاها را متوجه شویم. آنچه تا اینجا برای ما مفهوم است اینستکه اشاره و اصرار زرتشت در این اشعار به مقابله دو عنصر «ارته» (راستی، بن حقیقت و عقلانیت) و «دروج» (نادرستی، بن دروغ و گمراهی) است. در این مقابله، زرتشت کمک «مزدا-اهورا» را طلب می کند که تشویق کننده انسانها به عقلانیت و تفکر است و تنها را مبارزه با دیوان که حامیان دروج هستند.

نمی توان با اطمینان گفت که دین زرتشت هیچگاه بعد از مرگ موسسش، به همانگونه که او انتظار داشته، باقی مانده است. از درجه خالص ماندن این باورها نیز تخمینی در دست نداریم، غیر از اینکه داریوش نیز در کتیبه های خود به یکی از جنبه های دروج، یعنی «دروگ» یا سخن ناراست (دروغ) اشاره می کند. می توان تصور کرد که باورهای گاثایی که برای جامعه ای کوچک و قبیله ای در شرق ایران طراحی شده بودند، بعد از برخورد با جوامع متمدن و ساکن غرب ایران و تاثیر پذیرفتن از باورهای مغها و ادیان بین النهرین و در طول سالهای متمادی، تبدیل به دینی شد که در دوران ساسانی موقعیت رسمی را پیدا کرد. صحبت از دین زرتشتی ساسانی را به آینده موکول می کنیم.
• ادیان ایران باستان
• میدانیم که اصل و ریشه مذاهب مترقی جهان از عقائد ساده اقوام بدوی و قبائل و عشائر همجی ، که هزاران سال قبل در جهان می زیسته اند، نشأت گرفته است. از این رو در مقام تحقیق از مذهب ایرانیان باستانی نیز باید اصل و مبدأ آن را در افسانه ها و اساطیر آریائی های سفید پوست، هزاران سال قبل از این، جستجو کنیم . همان قوم و نژادی که در قرون قدیمه قبل از تاریخ مکتوب یا لااقل از هزاره دوم و سوم قبل از میلاد در فلات ایران نمایان شده اند.در طول مدت افزون از جهار هزار سال یک سلسله تحولات فکری و تندیشه های مذهبی در مردم آریائی نژاد این آب خاک به ظهور رسیده است که از مبادی بدوی چون فتیشیزم و آنیمیزم و پرستش مظاهر طبیعت آغاز شده و در عصر حاضر به دیانت شیعه امامیه که از فرق اسلام و مذهب رسمی امروز ما ایرانیان می باشد ، پایان می پذیرد.

• در هزاره اول قبل از میلاد در اثر آمیزش آرین ها با سکنه بومی در ایران و هند فرهنگ و تمدن جدیدی در آن دو کشور به ظهور رسیده و لسان های ایشان که قبلا لهجه های محلی بوده و بعدا صورت تکامل حاصل کرده ، زبانهای مستقلی شدند. مانند فرس قدیم ( عصر کتیبه های دوره هخامنشی ) یا زبان ماد ( عصر کتاب اوستا) یا زبان سانسکریت ( عصر کتب چهارگانه ودا) یا زبان پهلوی قدیم ( عصر پارت ها) .این زبانها ی قدیم در ایران زمین اکنون مورد تکلم نیست و جزء زبانهای مرده قرار گرفته اند ولی در هندوستان زبان سانسکریت هنوز زنده و موجود و کتب مقدسه هندوها حافظ آن است.

• هم چنین در دین و اعتقادات نیز عقائد آریائی های باستانی در هند و ایران مشترک بوده اند، کتیبه لوحی که در بوغازکوی در نزدیکی آنکارا از عصر تمدن هیت ها در سال 1907 م . کشف گردید اشاره به اسامی خدایانی می کند که آن خدایان در نزد آرین های قدیم مورد پرستش بوده اند و تاکنون نیز در هند معبودیت دارند. مانند : آلهه میترا ، ایندرا ، وارونا که هر سه هم در ودا و هم در اوستا مذکورند. خلاصه آئین های تازه وارد در مدت ده قرن با بومیان ایران آمیخته و آئین پرستش طبیعت را با عقائد مغان بومی که اعتقاد به نور و ظلمت و ایمان به سحر و جادو بود ترکیب کردند تا نوبت به ظهور دین عام مزدیسنی رسید.
به هر حال اگر بخواهیم ادیان ایران باستان را طبقه بندی نمائیم، می شود آنها را به صورت زیر دسته بندی نمود:

تحقیقات تاریخی و دین پژوهی بر وجود پیامبران الهی و حکیمان یکتا پرست در ایران باستان صحه می گذارد. این موضوع از چند لحاظ حایز اهمیت است: نخست این که ریشه وحیانی بعضی از تعالیم دینی ایران باستان، مانند اعتقاد به خالق متعال و بهشت و دوزخ، مشخص می سازد؛ ثانیاً این عقیده که همه مردم ایران، آتش پرست، خورشید پرست و مانند آن بودند را رد می کند و در مقابل، این احتمال را قوت می بخشد که هنگام ورود اسلام به ایران، آثاری از تعالیم انبیاء الهی و حکیمان یکتا پرست باقی بوده است؛ چنان که ایرانیان «اهل کتاب» قلمداد شدند و در نتیجه خدمات متقابل اسلام و ایران، تمدن اسلامی به شکوفایی رسید؛ ثالثاً سخنان حکیمانی مانند شیخ اشراق، مبنی بر وجود حکمت ویژه ای منسوب به حکیمان یکتا پرستِ ایران باستان اثبات می شود.
دانشمندان غربی با بیش از دو قرن تلاش، احیاگران کیش زرتشت در عصر معاصر محسوب می شوند. آنان به دنبال آموزه های نابی بودند تا بتوانند آنها را جایگزین کاستی های آیین مسیح سازند. به همین دلیل متون دینی ادیانی مانند بودا و زرتشت را، که در حال تبدیل شدن به ادیان خاموش بودند، با خود به غرب برده به احیای آنها همت گماشتند. آنان «اوستا» را ترجمه کردند و از طریق علم زبان شناسی، تاریخ زندگی زرتشت را تخمین زدند. پروفسور مری بویس، استاد ادیان و زبان های ایران باستان، بخشی از این تلاش را چنین بازگو می کند: «در نتیجه آمیخته شدن کیش مسیحیت با آشنایی با اساطیر یونانی، این یقین در اروپا پیدا شده بود که شرک، از ویژگی های روزهای کودکی نسل آدمی است و ملل متمدن، یکتا پرست هستند. گذشته از این، مسیحیان پروتستان - کیشی که اکثریت پژوهشگرانِ زرتشتی گری را در دامن خود پرورانده بود- به هرگونه آداب و رسومی، حتی در مورد خدای یگانه، با بدبینی می نگریستند. پس پذیرفتن زرتشتی گریِ رایج و کوشش در پی بردن به تعالیم آن به وسیله سنت موجود و زنده، خارج از ظرفیت و حوصله و توانایی کشش شعور پژوهشگران غربی بود» .(?)
ریشه های یکتا پرستی در ایران باستان را باید از عقاید مشترک هندو- ایرانیان و از زمانی پیش از زرتشت دنبال کرد. مقایسه آموزه های «ودا» و «اوستا» ، برخی از این مشترکات را مشخص می کند. شاید مهم ترینِ آنها اعتقاد به «اهورا مزدا» یعنی خدای حکیم، عالَم پس از مرگ و اصل «اشه» ، که معادل ودایی آن «رته» است، باشد. «اشه» اساس تعالیم زرتشت را تشکیل می دهد وسه اصل «پندار نیک» ، «گفتار نیک» و «کردار نیک» از آن استخراج شده است. «اشه» یعنی نظمی که حاکم بر جهان است و انسان ها به دلیل هماهنگی این نظم با جهان، موظف به رعایت راستی و کسب فضایل اخلاقی اند. آنچه که به زرتشت نسبت داده می شود، تاکید بر عظمت اهورا مزدا، به عنوان آفریننده «اشه» و تقبیح «دیوان» است. بر اساس سنت، زرتشت از میان خدایان، «اهورا مزدا» را برگزید و دیگر خدایان را «دیو» نامید و نفی کرد و «امشاسپندان» و «اهریمن» را در جایگاهی پایین تر از اهورا مزدا قرار داد.
بدین ترتیب اگر آموزه ثنویت را از تعالیم خود زرتشت بدانیم، این ثنویت فقط در اعتقاد است و در مقام پرستش، عملاً فقط اهورا مزدا پرستش می شود. علامه مجلسی در بحارالانوار، پس از نقل و نقد نظرات نحله های مختلف مجوس می گوید: «اکثریت مجوس معترف اند که ابلیس(اهریمن) قدیم نیست، بلکه مخلوق است و از آنجا که هر مخلوقی نیازمند خالق است، پس آفریده خدای متعال است» .(?)
قاضی صاعد اندلسی، فیلسوف و مورخ سده پنجم هجری در کتاب «التعریف بطبقات الامم» از دانش ملت فارس تجلیل می کند و از برخی کتاب های آنها مانند «احکام نجوم» ، «صور درجات فلک» که منسوب به زردشت است، و کتاب «تفسیر» و به ویژه از کتاب ارزشمند «جاماسب» یاد می کند، چنان که گویا به آنها دسترسی داشته و آنها را مطالعه کرده است. سپس می گوید: «ایرانیان، به اعتقاد برخی از مورخان، در ابتدا یکتا پرست و بر دیانت حضرت نوح(ع) بودند. تا این که یوذاسف مشرقی به نزد تهمورث، سومین پادشاه ایرانیان، آمد و دیانت حنفا را، که همان دیانت صابئی است، بیاورد. پس تهمورث از او پذیرفت و مردم را مجبور به پذیرش آن نمود. حدود ???? سال به آن معتقد بودند تا این که با ظهور زردشت فارسی در زمان گشتاسب، همگی مجوسی شدند» .(?) جای تامل است که قاضی صاعد اندلسی، دیانت حنفا را با آیین صابئی یا مهرپرستی و آن هر دو دین را با آیین بودایی از یک مقوله به شمار می آورد و گفته شده است که وی، این قسمت از مطالب خود را از مسعودی برگرفته است.
علامه طباطبایی در تفسیر آیه شریفه «انما انت منذر و لکل قوم هاد» (?) می نویسند: «از این آیه شریفه بر می آید که زمین هیچ وقت از هدایتگری که مردم را به سوی حق هدایت کند خالی نمی شود. یا باید پیغمبری باشد و یا هادی دیگری که به امر خدا هدایت کند» . (?) نسبت پیامبر به هادی را نسبت علت محدثه به علت مبقیه دانسته اند؛ یعنی پیامبر، شریعت را می آورد و هادی، نگهدارنده و پیش برنده آن است. بحار الانوار به نقل از «احتجاج» طبری، مکالمه ای را میان امام صادق(ع) و یک زندیق می آورد. زندیق از حضرت می پرسد: «آیا خداوند پیامبری به سوی مجوس فرستاده است؟ من کتاب هایی محکم، مواعظی بلیغ و امثالی شافی از آنها یافتم که اقرار به ثواب و عقاب دارند و شرایعی دارند که به آن عمل می کنند» . امام صادق(ع) فرمودند: «هیچ امتی نیست مگر این که انذار دهنده ای در میان آنان بوده است. پیامبری از سوی خداوند به همراه کتاب، به سوی آنان فرستاده شد، پس او را انکار کردند و از قبول کتابش سر باز زدند» . زندیق پرسید: «او چه کسی بود؟ آیا زرتشت بود؟» حضرت فرمود: «زرتشت اورادی را برای آنها آورد و ادعای نبوت کرد. پس قومی به او ایمان آوردند و قومی انکار کردند. سپس او را اخراج کردند و در بریه ای به وسیله جانوران درنده کشته شد» .(?)
گرچه سند این روایت موثق نیست و متن آن نیز اضطراب دارد، ولی چاره ای جز بررسی و نزدیک شدن به حقیقت وجود ندارد. در این روایت، توجه به دو نکته جالب توجه است:. اول این که ایران باستان پیامبری منذر داشته است که بالا تر از هادی و راهنما است و دوم این که آن پیامبر بزرگ، لزوماً زرتشت نیست. البته نبوت زرتشت انکار نشده است ولی باید به دنبال پیامبر بزرگ تری در ایران باستان بود که فراتر از زمزمه (گاهان) آورده باشد.
روایات دیگری وجود دارد که بر وجود نبی در ایران تصریح می کند. شیخ صدوق در «من لایحضره الفقیه» روایت می کند که: «از مجوس جزیه گرفته می شود؛ زیرا پیامبر فرمود: با آنان همانند اهل کتاب رفتار کنید. آنان پیامبری به نام داماسب داشتند که او را به قتل رساندند و کتابی داشتند به نام جاماسب که بر دوازده هزار قطعه پوست گاو نوشته شده بود که آن را سوزاندند» .(?)
یکی از دلایل روشن تاریخی بر وجود دین الهی وخداپرستی در ایران پیش از اسلام، شیوه برخورد فاتحان مسلمان با ایرانیان است. مسلمانان بر مبنای سخن پیامبر اکرم (ص)، ایرانیان را اهل کتاب دانستند و با آنان مانند مسیحیان و یهودیان رفتار کردند. مسلمانان از اهل کتاب، در مقابل برقراری امنیت و ارائه خدمات، جزیه می گرفتند ولی با مشرکان چنین رفتاری نداشتند. تقریباً همه محققان اتفاق نظر دارند که مجوس، اهل کتاب شمرده می شده اند. این رفتار مسلمانان با زرتشتیان را محققان سختگیری مانند پروفسور بویس نیز پذیرفته اند و اعتراف می کنند که: «علی رغم تردیدهایی که قرن ها بر آن پافشاری می شد با زردشتیان نیز به عنوان اهل ذمه رفتار شد» .(?)
مری بویس تاکید دارد که با ورود اسلام، زرتشتیان اصرار داشتند تا عقاید خود را حفظ کنند و تغییر کیش برخی از زرتشتیان، علل متفاوتی مانند آزادی از بردگی، فشار حکومتی، فرار از جزیه و در مواردی نیز رهایی از آداب دشوار عبادی بوده است: «بسیاری از زردشتیان هرچند به ستوه آمده و مطیع شده بودند، ولی توانستند، وقتی هراس های این فتح از سرگذشت، رسوم پیشین خود را پی گیرند. اما در مواجهه دین باستانی شان با اسلام، زمانه، کفه را به سود اسلام سنگین تر کرده بود» .(?)
ولی او به این سوال پاسخ نمی دهد که چرا آنچه از باورهای ایرانیان عهد هخامنشیان تا عهد ساسانی در منابع ارمنی، یونانی و سریانی آمده است در نوشته های خود زردشتیان، که بعد از اسلام نوشته شد، دیده نمی شود؟ درحالی که: هیچ مانعی برای ثبت و انتقال آن مفاهیم وجود نداشت. پاسخ کریستین سن، ایران شناس معروف به این پرسش چنین است: «گاهی شخص به فکر می افتد که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی در ازمنه اسلامی نابود شده است؟ می دانیم که مسلمانان، زردشتیان را اهل کتاب می شمرده اند؛ بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد و بیشتر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده یا لااقل ترجمه پهلوی آنها به انضمام تفسیر معروف به زند را در دست داشته اند. مسلماً صعوبت زندگانی مادی، که در آن تاریخ گریبان گیر زردشتیان شده بود، مجال نمی داد که نسلاً بعد نسل ، این مجموعه بزرگ مقدس را رونویس کنند و از این جا پی می بریم که چرا نسک های حقوقی و نظایر آن در طاق نسیان مانده است. زیرا که در آن زمان دولت زردشتی وجود نداشت و نسک های حقوقی بی فایده و خالی از اهمیت و اعتبار می نمود» .(??)
دکتر زرین کوب نیز با تاثیر از سخنان کریستن سن، وضعیت پایانی عهد ساسانی را تشریح می کند و نتیجه می گیرد که شریعت زردشتی در پایان عهد ساسانی چنان میان تهی و سست شده بود که وقتی اسلام پدید آمد و موبدان، حمایت دولت ساسانی را از دست دادند، خود را ناچار دیدند که در آن آیین اصلاحاتی را اِعمال کنند و با تهذیب و تلخیص اوستا و حذف پاره ای خرافات و اوهام، آن را به صورتی تازه درآوردند تا بتوانند در معرکه مجادلات اوایل عهد عباسی از محتوای آن در مقابل مسلمانان، با منطق و استدلال، دفاع کنند. سپس اضافه می کند: «در واقع ، قسمت عمده ای از اوستا بعد از غلبه عرب از میان رفت. با این همه چنان نبود که تعصب مسلمانان آن اجزاء گمشده را از میان برده باشد؛ زیرا مسلمانان با پیروان اوستا تقریباً همان معامله ای را که با دیگر اهل کتاب کردند روا می داشته اند.(??)
پس اگر در ایران باستان، انبیایی وجود داشته اند، حکیمان و عارفانی نیز تربیت شده و آموزه های خود را نسل به نسل انتقال داده اند تا این که سرانجام عروس حکمت فهلوی به دست شوریدگان جسوری چون شیخ اشراق، از پس پرده راز به بازار عکاظ می افتد و شهره آفاق می شود. وجود نماد های مشترک، از اوستا گرفته تا آثار حکیمان اشراقی، که شاید مهم ترین آنها سیمرغ باشد، این ادعا را تایید می کند. در اوستا، سیمرغ بر روی درخت شگفت انگیز آشیان دارد. در «عقل سرخ »سهروردی، آشیانه سیمرغ بر درخت طوبی است. سیمرغ سهروردی را صدرالمتالهین شیرازی، عنقا یا جبرییل می داند. جبرییل در حکمت اشراق، آفرینش گر و واسطه فیض وجود موجودات دنیایی است و معادل« سروش» در ایران باستان است و سر انجام در روایتی از سلمان فارسی نقل شده است که:« سروش روز، نام فرشته ای است که موکل نگهداری عالم است و او جبرئیل است ».(??)
این سخن سلمان، در«مستدرک الوسایل »و «بحار الانوار»در ضمن حدیث مفصلی درباره خواص روزها به نقل از کتاب« العددالقویه لدفع المخاوف الیومیه »تالیف شیخ رضی الدین علی ابن یوسف حلی، برادر علامه حلی آمده است. در مراجعه به چنین منابعی باید از علم نجوم قدیم بهره داشت ومنظور استادان این فنون را از سعد و نحس ایام و اصطلاحات آن مد نظر داشت. آنچه از سلمان فارسی نقل شد، تأییدی بر وجود آموزه های حکیمانه انبیا(ع) در ایران باستان و آگاهی سلمان فارسی از آن حکمت است.
دین نزد انسان ابتدایی
از نظر پژوهشگران علوم انسانی ، نخستین موجود از دین گرایش به پرستش طبیعت است. نمونه هایی از این گرایش هم اکنون در مناطق دور افتاده جهان ، میان انسانهای ابتدایی مشاهده می شود . در این گرایش به منظور رام کردن نیروهای طبیعت ، باید از آن نیروها تجلیل کرد و از آنها درخواست لطف و احسان داشت. علامات و دلائل موجوده که اسناد تحقیقات علماء انسان شناس است ثابت می کند که انسان نخستین هم از ابتدای پیدایش خود به حکم غریزه فطری دارای یک نوع فکر مذهبی بوده و حوادث غیبیه نامحسوس و نامرئی در ضمیر ساده و ابتدایی او تأثیری داشته است . مثلا در شکار که وسیله تغذیه او بوده کامیابی خود را بیشتر مرهون به چیزی نامرئی شبیه بخت یا شانس می دانسته است نه به مهارت خود. به عبارت دیگر برای بدست آوردن شکار کمک غیبی را بیشتر از هنر و زحمت خود موثر می شمرده و معتقد بوده است که یک قوه مستور نهانی خارج از وجود او باید به او یاری کند تا بتواند صید گریز پا و یا پرنده دوردست هدف خود را به آسانی به چنگ آورد.

در همان حال همانطور که به زندگی و حیات خود علاقه داشته مسئله مرگ نیز فکر ساده او را مشغول می کرده است در همین اندیشه های بسیط و ابتدایی اولین بذر عقاید دینی در دماغ او کاشته شده است. خلاصه ، انسان بدوی به تمام شئون و مظاهر عالم از خرد و بزرگ و به تمام موجودات از جمادات و نباتات و حیوانات تا اجرام سماوی با این اندیشه و فکر مذهبی و با همین حس بیم و امید نظر می کرده است. انسانهای ابتدایی عصر ما مراسمی دینی دارند که در آن لباسهای عجیب و غریبی می پوشند، ماسک بر صورت می زنند و به حرکات موزونی مشغول می شوند و ضمن آن از نیروهای طبیعت کمک می خواهند . مثلا به ابر می گویند ببارد و به رودخانه می گویند به گونه ای مناسب و به دور از طغیان و طوفان آنان را سیراب کند و به زمین می گویند برویاند و از مزارع و درختان می خواهند که محصول بهتر و بیشتری بدهند و مانند اینها.
عناصر مشترک ادیان ابتدایی
با آنکه ادیان ابتدایی در بیغوله های جهان پراکنده شده اند و نمی توان میان آنها هیچ ارتباطی تصور کرد ، شگفت آور است که آن ادیان باورهایی مشابه یکدیگر دارند. برخی از این عناصر مشترک ادیان ابتدایی عبارتند از:

• خدا و خدایان

باید توجه داشت دینداران به خدایی بسیار والا و فوق تصور بشر عقیده دارند. آنان معتقدند علم وقدرت خدا بی نهایت است و هرگاه در متون دینی چیزی بر خلاف آن یافت شود، برای تأویل آن تلاش می کنند. از قرآن مجید به روشنی فهمیده می شود که مشرکان نیز پیوسته به چنین خدایی معتقد بوده اند.جامعه شناسان دوران شرک را مقدم بر دوران توحید معرفی می کنند، ولی پیروان ادیان توحیدی با این فرضیه به شدت مخالف اند و شرک را انحراف از توحید می دانند.به زعم برخی از ادیان ، خدایان در تاریخ برای انسان جلوه گر شده اند و بتان نمادی از آنها هستند . این سنخ ادیان به فرستادگان الهی یعنی انبیاء عقیده ندارند.

• نیاکان پرستی

ترس از مرگ باعث خرافاتی در جوامع ابتدایی شده بود و برخی از مردم باستان از بازگشت اموات می ترسیدند ، لذا برای عدم بازگشت آنها اعمالی را انجام می دادند، این اعتقاد کم کم به نیاکان پرستی تبدیل شد و بتها در مواردی مجسمه نیاکان بوده اند ، اکنون نیز مظاهر این عقیده در سرزمینهایی مانند ژاپن به چشم می خورد.

 • جادو

در آن ادیان جادو عبارت است از مراسمی برای دلجویی و مدد خواهی از نیروهای طبیعت.در این مراسم ، جادوگر فعالیت می کند و رهبری مراسم را بر عهده می گیرد.جادوگران از نیروی خود برای معالجه بیماران نیز استفاده می کردند که به آنها شمن گفته می شد.

• قربانی

میان اقوام سراسر جهان قربانی برای معبود انواعی داشت و از ریختن جرعه ای آب یا شراب تا اهدای گیاهان و محصولات ، ذبح حیوانات و کودکان و بزرگسالان ، همچنین به آتش افکندن کودکان را شامل می شد.

• توتم

در این ادیان توتم قبیله عبارت است از نشانی که از قبیله حمایت می کند، که ممکن است یک گونه حیوان ، نبات یا جماد باشد، مانند پرستش شیر در آفریقا ، ببر درهندوستان ، گاو نر در یونان و مصر ، کانگرو در استرالیا و...

• تابو
عبارت است از محرمات قبیله ، مانند مقررات ازدواج و تغذیه .

• مانا
در آیینهای باستانی برخی از اشیاء را دارای نیرو می دانستند و مورد توجه قرار می دادند.این اشیا و آن نیرو مانا خوانده می شدند.

• جان پرستی آنیمیسم
در آیین باستانی همه مظاهر طبیعت دارای روح هستند و برای بهره برداری از آنها باید به نیایش و سپاس و ستایش آنها پرداخت.مانند پرستش زمین ، آسمان و اجرام سماوی و آتش ، رعد و برق و... جان پرستان طبیعت را دارای شعور و انسانوار می دانند و به گونه ای با آن راز و نیاز می کنند و برای آن قربانی تقدیم می کنند.

• فتیشیسم

فتیش واژه پرتغالی به معنای جادو است. ایمان به فتیش ، یعنی احترام به یک شیءمادی که نیرویی جادویی در آن نهفته است، در اقوام ابندایی یافت می شود. این شیء معمولا از سنگها و مواد معدنی است ، که به عقیده آن اقوام همراه داشتن آن خوشبختی می آورد.

• اساطیر

بشر هنگامی که از کشف رازهای جهان احساس ناتوانی کرد، برای توضیح پدیده ها به اسطوره روی آورد و از قوه خیال کمک گرفت. مثلا نیمه اول شاهنامه فردوسی نمونه ای از اساطیر است. اساطیر ابعاد گوناگونی داشتند و از مهمترین ابعاد آنها ترویج فضایل و کمالات بود. از دیدگاه علمی ، فلسفه و دین تکامل یافته اسطوره هستند ، ولی این ادعا در مورد دین از دیدگاه دینی مردود است و اعتقاد به آن با دینداری منافات دارد.

منبع:

?. تاریخ کیش زرتشت،مری بویس،ترجمه همایون صنعتی زاده، ص?.
?. علامه مجلسی، بحار الانوار، جلد،??ص??.
?. التعریف بطبقات الامم،ص???.
?. رعد?،.
?. ترجمه تفسیر المیزان، ج،??ص???.
?. بحار الانوار، ج?? ص???.
?. من لایحضره الفقیه، ج،?ص??.
?. زردشتیان، باور ها و آداب دینی، مری بویس، ترجمه عسکر بهرامی، ص???.
?. همان، ص ???.
??. آرتور کریستین سن، ایرانیان در عهد ساسانیان، ص??.
??. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص???.
??. مستدرک الوسایل، ج? ص???.


بابک دلاور بزرگ:.

افشین، افسار اسب را کشید و روی بگرداند. سپس، دو سرباز عرب را فرا خواند و گفت: (( بابک را اسب دهید، او همپای ما خواهد آمد، از ارمینه ( ارمنستان ) تا اینجا پیاده آمده است! کافیست! سردار را اسب دهید، تا ایرانی، سردار خویش را خوار نبیند)).

افشین، افسار اسب را کشید و روی بگرداند. سپس، دو سرباز عرب را فرا خواند و گفت: (( بابک را اسب دهید، او همپای ما خواهد آمد، از ارمینه ( ارمنستان ) تا اینجا پیاده آمده است! کافیست! سردار را اسب دهید، تا ایرانی، سردار خویش را خوار نبیند)).
سربازان شتافتند و تیزپائی راپیش خواندند، اما بابک به اسب ننشست. قافلهء اسرا و سربازان، از سوئی چشم به بابک داشتند، و سر باز زدن او از سوار شدن، وز سوی دیگر، چشم به افشین، تا او را چه تصمیم خواهد آمد؟
نسیم صبحگاهی، خاک آذرآبادگان را می نواخت. آفتاب ملایم، چشم، به کوههای بلند سرزمین ایران، می گشود. صدای غرش شیری، ز دور دست دشت، بگوش می رسید. افشین اسبش را به خود گذاشت، پیاده شده و با لبخندی به بابک نزدیک گشت. پس وی را همچون امیری بزرگ خطاب کرد: (( سردار را چه می شود؟ آیا بناست همچون بردگان، پای پیاده داری ما را، در این دراز سفر؟ )). سپس، با کنایه ای شیطنت آمیز گفت: ((سفر مرگ، هر چه کوته تر، خوش تر! خلیفه بیقرار است، پس بشتاب!)).
بابک، نگاهش را به صف اسرا دوخت. لختی سکوت کرد، سپس با صدائی بلند، آنچنان که همه بشنوند، گفت، ((سنت سردار ایرانی نیست، که سواره به اسارت رود، در آن حال که یارانش، پای در خار دارند و پیاده‌اند!)).
افشین به فکر شد! سردار ایرانی؟...، پس در آنگاه که پابپای بابک، پیاده راه افتاد، بابک را گفت: ((دیری ست این سرزمین را سرداری نبوده است، البته جز تو! و بعید دانم که کمر راست گرداند، این شکسته سمند تند پای شرق)).
بابک لبخندی زده، پاسخ داد:
(( آری، کمر راست نگرداند، تا چون تو خائنینی، در رکاب خلیفهء عرب، شمشیر می زنند!)).
افشین را این سخن، سخت آمد. پس نگاه خشمگین اش را به سیمای کشیده و پرموی بابک دوخت و گفت: ((بسیار جالب است، جالب است که پدر بزرگت، ابومسلم خراسانی، به عرب خلافت می بخشد، و تو، مرا که تنها، راه پدران تو را ادامه دهم، خائن می خوانی! این چه رسم است روزگار را، که فرزندان حافظ میهن را، متهم به خیانت کند و خونریزان ناآرامی چون ترا، فدائی میهن؟)). ....
روز، بلند می شد. آفتاب، مهر می پراکند. خاک به هوا خاسته، موج می داشت ز زیر سم اسبان سواران خلیفه و گامهای خسته اسرای پیاده. راه، دراز می نمود و افق ناپیدا.
افشین، مشک آب، از زین اسب گرفته، اسیر خویش را سیراب کرده، پاسخ را به انتظار نشست. پس! بابک، خیسی لبان را با آستین چرمین زدود. سپاس گفت افشین را از برای آب. آنگاه سخن سرائید چنین که: (( آری، تو راست می گوئی. پدربزرگ من، قدرت، به عرب واگذاشت! چراکه فرزند ایمان نسنجیده‌ی خویش بود. او بر این تصور بود که جانشینان از خاندان پیامبرند، پس به عدالت نشینند و ظلم را نگزینند. غافل از این که فرزندان هاشم و عباس، فرزندان قاتلان سرداران بزرگ سرزمین اجدادی وی، ایران عزیز هستند. او ندانست که این سلسله‌ی فاسد، پیامبر را بهانه دارند، از برای قدرت. پس هر گاه، قدرت به کف آرند، همچون بنی‌امیه‌اند و همچون تخمه ای از نژاد و تیره‌ی سعد ابن ابی وقاص، که خون زن و فرزند ایرانی، جوی روان ساخت، از برای آبادی صحرای عرب!...
و اما تو ای افشین، تو راه پدران من و پدران خویش نمی روی! پدران ما، در راه عدالت و آزادی میهن از ظلم و اسارت، شمشیر زدند، اما تو در بقای اسارت میهن خویش، تیغ از نیام کشیده ای، هیچ اندیشیده ای، آیندگان چگونه یادت کنند، اینگونه که دشمن ِ دشمنان میهن را، به اسارت گرفته، و به قتلگاه می سپاری؟)). افشین بر جای ایستاد. پس، شولای خویش، باز نموده، بردست گرفت و چنین پاسخ داد: ((بابک! تو خطا رفتی. تو، نه راه پدران رفتی و نه فکر ایشان را پاس داشتی. پدران تو اسلام آوردند، تاخلق بیاساید، و تازیان، بیش از این، خون نریزند و ویران نسازند. تو اگر خلف بودی هم ایشان را، به دین بهی نچسبیدی و اعتقاد کهن رها بکردی و همچون من، در اندیشه‌ی صلح و آرامش خلق و آبادی سرزمین نیاکان بودی! اما افسوس، افسوس که توعزم کردی به جوی بازگردانی آب رفته را، و خلق را، اعتقاد منسوخ فراخواندی و بنای بر دشمنی و خشونت بگذاشتی، آن‌چنان که از خراسان تا اسپهان و از مازندران تا آذرآبادگان، بذر کین گسترده است کنون، و آبادی هاست ویران. آری، آن کس که بذر کین کارد، البته جز ویرانی ندرود! حال خود قیاس کن که تو فرزند راستین این سرزمینی، یا من که به قیمت خواری خویش، سرزمینی را زنده و پایدار خواهم؟!)).
بابک را، چهره چون خورشید درخشید، و از چشمان، خشم شعله کشید: ((هان! چه می پنداری ای‌ کوچک‌مرد؟! ایرانی، هرگز ننگ به هر قیمتی زیستن را نخواسته است، که اگر چنین بود، از کشته اش، پشته نمی شد، تاریخ درازی را، که به پاسداشت این سرزمین، سپری گشته است. بگذار دریای پارس را، خون به جای آب، موج به موج بکوبد، و کوه‌های سر به فلک کشیده را، استخوان فرزندان این خاک، رفیع تر گرداند و جز درخت خشم نروید، جنگل‌های انبوه شیرگاه مازندران را، و خورشید بسوزاند کویر تشنه خراسان بزرگ، شعله گاه و کشتزار ِ عشق را، اما نیالاید به ننگ اسارت و باقی به بقای وطن فروشانی که، البته میهن نیز، برای ایشان، جز تکه استخوانی از قدرت، همچون سگان نیست!
((ما را زمین سوخته، به ز آبروی رفته، بیدار شو ای به جادوی ِ افیون عرب، خفته! ترکان خونخوار، به دروازه‌ی میهن در انتظارند، تا تکه تکه گردانند به نفرت و خشم، زادگاه ترا، وزان سوی، تازیان، به ذلت برند و کنیزی، زنان و دختران ترا، ... اینگاه، که ما راست عزم دفاع از خانه و کاشانه، ترا این چه حقارت است، که دست بسته خواهی، دلیر مردان ِ این سرای ِ باستان را؟)).
افشین، افسار اسب را رها ساخت. دست بر کمر نهاد و چشم، در چشم بابک دوخت. کاروان از حرکت باز ایستاد. نگاه‌ها بر دو سردار جنگجو، دوخته شده بود. نفس‌ها در سینه حبس بود. کس نمی دانست، بین آندو، چه گذشته است؟ جز پیشکار افشین که شاهد و ناظر بود، دیگران را، ازین نبرد ِ کلامی، کلامی آگاه نبود...
لب‌های افشین، از خشم می لرزید. پس عرق از پیشانی زدود و در حالی که انگشت بسوی بابک نشانه داشت، سخن بر آمد که: (( هیچ ات گناه نیست! بگوی، بگوی که خورشیدت، در غروب آشیانه دارد، و صد البته از یأس است که می غری! اما می خواهم بدانم، آنگاه که بر دار می شوی نیز، اینگونه آواز دلاوری خواهی خواند یا ... .
بابک سخن او را قطع کرد و گفت: (( یا چه؟ یا چون زنان ِ شوی ز کف داده، به شیون خواهم نشست؟ هرگز! هرگز! افشین! تو و اربابانت، هرگز زانو زدن یک سرباز سرزمین پارس را، به چشم نخواهید دید! ... و اما تو... و اما تو ای وطن فروش! مطمئن باش که هیچ اربابی، نوکر خائن را گرامی نخواهد داشت، دیر یا زود، تو نیز چوب ساده لوحی خویش را، خواهی خورد...)). ...
به فاصله‌ی نچندان درازی پس از مرگ بابک، افشین نیز بفرمان خلیفه، بر دار شد، تا عبرت آید وطن فروشان را، شاید!!!
گرفته از روشنگری

منبع:

فرهاد عرفانی - مزدک
پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توس

انجمن مقالات علمی ایران


سورنا:.

سپهبد سورنا (رستم سورن پهلو) (??-?? پیش از میلاد) یکی از سرداران دلیر سپاه ایران در زمان اشکانیان است 

 سپهبد سورنا (رستم سورن پهلو) (??-?? پیش از میلاد) یکی از سرداران دلیر سپاه ایران در زمان اشکانیان است.
بر پایه گفته? پلوتارک [?] «سورنا در دلیری و توانایی پیشروترین پارتی/ایرانی دوران خود بود.»

سورنا سردار دلیر پارتی معاصر اشک سیزدهم، ارد اول (قر. اول ق م.) وی از نظر نژاد و ثروت و شهرت پس از شاه رتبه? اول را داشت و بسبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری پادشاه حق داشت که کمربند شاهی را بکمر بندد. سورنا ارد را به تخت نشانید و شهر سلوکیه را متصرف شد و اول کسی بود که بر دیوار شهر مذکور بر آمد و با دست خود اشخاصی را که مقاومت میکردند بزیر افکند. وی در این هنگام بیش از ?? سال نداشت، مع هذا بحزم و احتیاط و خردمندی شهره بود و بر اثر این صفات کراسوس سردار رومی را مغلوب کرد، چه نخست جسارت و تکبر کراسوس و یأسی که بر اثر بدبختیها سورنا را دست داده بود، به آسانی ویرا در دامهایی افکند که سورنا برایش گسترده بود. با وجود این ارد بجای اینکه سورنا را پاداش نیک دهد، بر او رشک برد و نابودش کرد.[?]
سورن یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ ، در زمان اشکانیان است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان در همه جا پیروز بودند، برای اولین بار با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت. او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکوچهره، تنومند، دلیر، بلندبالا، با موی بلند و ظریف که پیشانیبندی به سبک ایرانیان باستان بر سر می بست . وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی (در زمان اشکانیان و ساسانیان) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی به معنی نیرومند میباشد. (نمونه دیگر این واِِژه در کلمه اردیسور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند بکار رفته است.) از دیگر نام آوران این خاندان ویندهفرن (گندفر) است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی ایران یکی میدانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک ارتباط او را با اشکانیان نشان میدهد.
ژولیوس سزار (Julius)، پومیه (Pompee) و کراسوس (crassus) سه تن از سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند که سرزمینهای پهناوری را که به تصرف دولت روم در آمده بود، به طور مشترک اداره می کردند. آنها در سوم اکتبر سال 56 پیش از میلاد در نشست لوکا (Luca) تصمیم حمله به ایران را گرفتند.
کراسوس فرمانروای بخش شرقی کشور روم آن زمان ، یعنی شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران، دستیابی به گنجینه های ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر می پروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهم کوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود.
کراسوس (رییس دوره ای شورا) با سپاهی مرکب از42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان رابرعهده داشت به سوی ایران روانه شد و ارد (اشک13) پادشاه اشکانی ،سورن سردار نامی ایران را مامور جنگ با کراسوس و دفع یورش رومی ها کرد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از میلاد در جلگه های میانرودان (بین النهرین) و در نزدیکی شهر حران یا کاره (carrhae) روی داد. در جنگ حران، سورن با یک نقشه نظامی ماهرانه و بهیاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و اسیر کند. کراسوس و پسرش فابیوس Fabius (پوبلیوس) دراین جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومی ها موفق به فرار گردیدند.
روش نوین جنگی سورن، شیوه جنگ و گریز بود. این سردار ایرانی را پدیدآورنده جنگ پارتیزانی (جنگ به روش پارتیان) در جهان میدانند. ارتش او دربرگیرنده زره پوشان اسب سوار، تیراندازان ورزیده، نیزه داران ماهر، شمشیرزنان تکاور و پیاده نظام همراه با شترهایی با بار مهمات بود.
افسران رومی درباره شکستشان از ایران به سنای روم چنین گزارش دادند: سورن فرمانده ارتش ایران در این جنگ از تاکتیک و سلاحهای تازه بهره گرفت. هر سرباز سوار ایرانی با خود مشک کوچکی از آب حمل میکرد و مانند ما دچار تشنگی نمیشد. به پیادگان با مشکهایی که بر شترها بار بود ، آب و مهمات می رساندند. سربازان ایرانی به نوبت با روش ویِِژه ای از میدان بیرون رفته وبه استراحت می پرداختند. سواران ایران توانایی تیر اندازی از پشت سر را دارند. ایرانیان کمانهایی تازه اختراع کرده اند که با آنها توانستند پای پیادگان ما را که با سپرهای بزرگ در برابر آنها و برای محافظت از سوارانمان دیوار دفاعی درست کرده بودیم به زمین بدوزند. ایرانیان دارای زوبین های دوکی شکل بودند که با دستگاه نوینی تا فاصله دور و به صورت پی درپی پرتاب می شد. شمشیرهای آنان شکننده نبود. هر واحد تنها از یک نوع سلاح استفاده می کرد و مانند ما خود را سنگین نمی کرد. سربازان ایرانی تسلیم نمیشدند و تا آخرین نفس باید می جنگیدند. این بود که ما شکست خورده، هفت لژیون را به طور کامل از دست داده و به چهار لژیون دیگر تلفات سنگین وارد آمد.
جنگ حران که نخستین جنگ بین ایران و روم به شمار می رود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومی ها پس از پیروزی های پی درپی برای اولین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.
همانگونه که دولت بزرگ هخامنشی در مرزهای خود در باختر برای نخستین بار با گسترش و کشورگشایی یونان برخورد کرد و پیشرفت یونان را در شرق و آسیا متوقف گردانید، دولت جهانگیر روم نیز در پیشرفت مرزهای خود در خاور، با سد قدرتمند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی سورن بر کراسوس و شکست روم از ایران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزدیک به یک قرن، رود فرات مرز شناخته شده بین دو کشور گردید و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه، عراق تبدیل به استانهایی از ایران گردیدند. رومیها برای جلوگیری از شکست های آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند ، به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.
بد نیست یادآوری شود که سورن پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام گرفتن شهر سلوکیه نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهر برآمد و با دست خود دشمنانی را که مقاومت میکردند به زیر افکند. سورن در این هنگام بیش از 30 سال نداشت.
اما شوربختانه سورن هیچ بهره ای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به شهادت رساند؛ پس از این رویداد ناگوار ارتش ایران دچار ضعف گردید و دیگر نتوانست در خاورمیانه و شام پیشروی نماید و در برابر روم تنها به مقاومت و دفاع پرداخت.

منانبع نوشته :
1. کتاب زندگی‌نامه کراسوس | برگه? ??
2. فرهنگ معین
منابع
• دانشنامه ایرانیکا   
ارسال توسط مهندس شهریار حی شاد وبرگرفته از سایت انجمن مقالات علمی ایران.


سقراط:.

ما در قسمت برای دوستان فارسی زبان کوتاهی از زندگی سقراط را در چهره های ماندگار تاریخ ما 3 بخش 1- ویژگی های سقراط 2-فلسفه سقراط 3- مرگ سقرط  را مهیا کرده ایم،


1- ویژگیهای سقراط >(ویل دورانت – تاریخ تمدن – یونان باستان – سقراط)
خشنودیم که عاقبت در برابر شخصیتی چون سقراط، که ظاهرا واقعیتی دارد، قرار گرفتهایم. اما اینکه گفتیم شخصیت سقراط ظاهرا واقعیتی دارد از آن روست که منبع آگاهی ما در این باره تنها دو کس بودهاند: یکی افلاطون که درامنویسی خیالپرداز است، و دیگری گزنوفون که داستانهای تاریخی مینگارد; هیچ یک از آثار این دو کس را نمیتوان تاریخ پنداشت دیوجانس لائرتیوس چنین روایت میکند: ((گویند که چون افلاطون رساله لوسیس را پیش سقراط برخواند، وی فریاد برآورد: >ای هراکلس! این مرد جوان چه دروغها درباره من گفته است!< زیرا که افلاطون سخنان بیشماری از قول وی گفته بود که او خود هرگز از آن خبر نداشت.)) افلاطون هیچ گاه ادعا نمیکند که خود را به واقعیت محدود ساخته است، و شاید هیچ به خیالش خطور نکرده بود که آیندگان وسیله آن نخواهند داشت که در آثار وی خیالپردازیها را از شرح حالها جدا سازند. ولی وی، در سراسر ((محاورات)) خود، از استاد خویش تصویری منظم به دست میدهد، و شرمناکی دوران جوانی او را در رساله پارمنیدس، پرگویی گستاخانهاش را در رساله پروتاگوراس، و پرهیزکاری خاضعانهاش را در رساله فیدون چنان به دقت وصف میکند که اگر این مجموعه شرح احوال سقراط نباشد، یکی از آثار برجسته ادب جهان است و افلاطون را در شمار بزرگترین قهرمان سازان جهان قرار میدهد. ...
"لطفا کلیک روی این پیوند ا ادامه مطلب را مورد مطالعه قرار دهید"



<      1   2   3   4   5   >>   >



.: نوشته های آرشیو نشده :.
هر آمدنی رفتنی داشت. ما هم از پارسی بلاگ رفتنی بودیم.
[عناوین آرشیوشده]